پارت ۳

گوشیرو قط کردم و رفتم سراق کارام لباسامو عوض کردم و رفتم پارک نزدیک خونه یکم قدم بزنم هندسفری گزاشتم تو گوشم و داشتم آهنگ گوش میدادم و قدم میزدم که یه دفعه نفهمیدم چی شد با یکی برخورد کردم چند برگه تو دستش بود ریختن زمین خم نشد که جمعشون کنه من براش جمعشون کردم و بلند شدم سرمو که بلند کردم با یه پسر قد بلند خیلی خوش تیپ و جذاب و از رفتارش معلوم بود از خود راضیه روبرو شدم
مین سو:وای من خیلی معذرت میخوام
اون پسر:میدونی چکار کردی بعد انتظار داری با یه معذرت خواهی خشک و خالی ببخشمت
منم شروع کردم زبون ریزی تا یه جوری منو ببخشه و ولم کنه
مین سو:من واقعا شرمندم به قیافه شما میاد که آدم خوش قلبی باشید منو میبخشید
از زبان نویسنده:اون پسر واسه اینکه خودشو جلو اون دختر خرد نکنه و نشون نده که تحت تاثیر حرف اون دختر قرار گرفته گفت
اون پسر:خوببببب از اونجایی که معلومه تو حواست نبوده پس من چون آدم خیلی خوب و جذابی هستم میبخشمت
از زبان مین سو:واقعا که اون رفتار مسخرش و از خود راضی بودنش اعصابمو به هم میریزه منم اعصبانی شدم
مین سو:نخیر تو اصلا هم آدم خوبی نیستی خیلی از خود راضی هستی نمیبخشی نبخش آخه مگه کی باشی که ازت خواهش کنم منو ببخشی
اون پسر:چی.... تو چطور به خودت اجازه میدی با من این جوری صحبت کنی..............





ادامه دارد

بچه ها همون طور که گفتم من به خاطر درسام زیاد وقت نمیکنم اما هروقت که بتونم مینویسم

امیدوارم دوست داشته باشید
منتظر نظراتتونم
پس کامنت نشه فراموش
ممنونم کیوتیام😘😊