پارت ۵
یه سر رفتم تو لب تابم رفتم تو فضای مجازی حوصلم سر رفته بود رفتم درباره شرکتی که قراره توش کار کنم سلچ کردم و اینطور که معلوم بود اون شرکت خیلی شرکت بزرگ و معروفیه ظاهرا رییس اون شرکت یه دختر و یه پسر داره دخترش ازدواج کرده اما پسرش توی شرکت پدرش کار میکنه .....پس شرکت خوبیه خیالم راحت شد
دلم یه قهوه خواست رفتم سمت آشپز خونه و یه قهوه درست کردم و رفتم تو بالکن و بیرونو تماشا میکردم و قهوه میخوردم تقریبا میشد همه جارو دید همینجوری داشتم نگاه میکردم که نگاهم افتاد به پارک اون جایی که با او پسره برخورد کردم دوباره اعصابم خراب شد
دیگه دلم نمیخواست بیرونو نگاه کنم اومدم داخل و در بالکنو بستم و رفتم تو حال رفتم آشپز خونه و لیوانمو گزاشتم رو کابینت که صدای گوشیم اومد رفتم سمتش...
ادامه دارد
هروقت وقت کنم ادامه مینویسم
امید وارم دوست داشته باشید
منتظر نظراتونم
کامنت یادتون نره😊
دلم یه قهوه خواست رفتم سمت آشپز خونه و یه قهوه درست کردم و رفتم تو بالکن و بیرونو تماشا میکردم و قهوه میخوردم تقریبا میشد همه جارو دید همینجوری داشتم نگاه میکردم که نگاهم افتاد به پارک اون جایی که با او پسره برخورد کردم دوباره اعصابم خراب شد
دیگه دلم نمیخواست بیرونو نگاه کنم اومدم داخل و در بالکنو بستم و رفتم تو حال رفتم آشپز خونه و لیوانمو گزاشتم رو کابینت که صدای گوشیم اومد رفتم سمتش...
ادامه دارد
هروقت وقت کنم ادامه مینویسم
امید وارم دوست داشته باشید
منتظر نظراتونم
کامنت یادتون نره😊
۲۰.۰k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.