fake kook
fake kook
part¹⁸ ①⑧
یک هفته بعد
جونگکوک حالش کامل خوب شده بود و خونشون بود امروز قرار بود برم پیشش تو اتاقم نشسته بودم داشتم فکر میکردم
ا/ت تو واقعا عاشقش شدی چون بخاطرش اشک واقعی ریختی بخاطرش کلی کار کردی واقعا عاشقش شدی و مطمئنی که اوهم دوست داره چطور به مامانم بگم که عاشقشم داشتم فک میکردم جونگکوک بهم پیام داد
کوک: مینسانگ من تو پارک نشستم میخوای بیا اونجا تا ببینمت
تصمیم گرفتم برم بهش همه چیزو بگم رفتم تو پارک
ا/ت: جونگکوک
رفتم بغلش کردم
کوک: دلم برات تنگ شده بود
ا/ت: منم همینطور باید بهت یه چیز مهم بگم
کوک: بگو میشنوم
ا/ت: من راستش چطور بگم زیاد نمیتونم زمینه چینی کنم این چیزا سریع میگم کسی که فک میکنی نیستم
کوک: یعنی چی؟
ا/ت: من مینسانگ یا همون خواهر مین جائه نیستم حق با یونگمین بود مین جائه اصلا پدرش دو زن نداره من خودم پدر و مادر واقعیمو دارم😔
کوک: چیداری میگی پس کی هستی
ا/ت: چطور بگم من ا/تم
کوک:عزیزم مسخره بازیاتو باز شروع کردی
ا/ت: نه مسخره بازی نیست واقعیه من مادرم میخواستن انتقام بگیرن بخاطر همین مادرم منو فرستاد پدرم حتی خبر هم نداره
کوک: چیداری میگی؟
ا/ت: باور نمیکنی
کوک: نه حسودی میکنی
ا/ت: حسودی چیه بزار یه چیز از بچگیمون بهت بگم
کوک: خب بگو
ا/ت: اینکه باهم رفته بودیم مسافرت و دعوا کردیم انداختیم تو اب که فقط ۷سالم بود تو ۱۰سالت منم نمتونستم شنا کنم پدرت بخاطر این موضوع زدت که دستات کامل قرمز شده بود پدرت منو بیشتر از تو دوس داشت😂
کوک: 😐
ا/ت: یادت نیست
کوک: ا/ت خودتی
ا/ت: من واقعا داشتم نقشمو خوب بازی میکنم ولی فک نکنم دیگه نقش باشه من واقعا عاشقت شدم😞
کوک: پدرت گفت که ازدواج کردی؟
ا/ت: من همونجا تو کمد بودم شنیدم ولی من ازدواج نکردم
کوک: چی ازدواج نکردی؟
ا/ت: نه ببخشید که تو این مدت بهت دروغ گفتم
کوک: چی؟
ا/ت: ببخشید
بلند شدو رفت
همونجا گریه کردم
#فیک
#سناریو
part¹⁸ ①⑧
یک هفته بعد
جونگکوک حالش کامل خوب شده بود و خونشون بود امروز قرار بود برم پیشش تو اتاقم نشسته بودم داشتم فکر میکردم
ا/ت تو واقعا عاشقش شدی چون بخاطرش اشک واقعی ریختی بخاطرش کلی کار کردی واقعا عاشقش شدی و مطمئنی که اوهم دوست داره چطور به مامانم بگم که عاشقشم داشتم فک میکردم جونگکوک بهم پیام داد
کوک: مینسانگ من تو پارک نشستم میخوای بیا اونجا تا ببینمت
تصمیم گرفتم برم بهش همه چیزو بگم رفتم تو پارک
ا/ت: جونگکوک
رفتم بغلش کردم
کوک: دلم برات تنگ شده بود
ا/ت: منم همینطور باید بهت یه چیز مهم بگم
کوک: بگو میشنوم
ا/ت: من راستش چطور بگم زیاد نمیتونم زمینه چینی کنم این چیزا سریع میگم کسی که فک میکنی نیستم
کوک: یعنی چی؟
ا/ت: من مینسانگ یا همون خواهر مین جائه نیستم حق با یونگمین بود مین جائه اصلا پدرش دو زن نداره من خودم پدر و مادر واقعیمو دارم😔
کوک: چیداری میگی پس کی هستی
ا/ت: چطور بگم من ا/تم
کوک:عزیزم مسخره بازیاتو باز شروع کردی
ا/ت: نه مسخره بازی نیست واقعیه من مادرم میخواستن انتقام بگیرن بخاطر همین مادرم منو فرستاد پدرم حتی خبر هم نداره
کوک: چیداری میگی؟
ا/ت: باور نمیکنی
کوک: نه حسودی میکنی
ا/ت: حسودی چیه بزار یه چیز از بچگیمون بهت بگم
کوک: خب بگو
ا/ت: اینکه باهم رفته بودیم مسافرت و دعوا کردیم انداختیم تو اب که فقط ۷سالم بود تو ۱۰سالت منم نمتونستم شنا کنم پدرت بخاطر این موضوع زدت که دستات کامل قرمز شده بود پدرت منو بیشتر از تو دوس داشت😂
کوک: 😐
ا/ت: یادت نیست
کوک: ا/ت خودتی
ا/ت: من واقعا داشتم نقشمو خوب بازی میکنم ولی فک نکنم دیگه نقش باشه من واقعا عاشقت شدم😞
کوک: پدرت گفت که ازدواج کردی؟
ا/ت: من همونجا تو کمد بودم شنیدم ولی من ازدواج نکردم
کوک: چی ازدواج نکردی؟
ا/ت: نه ببخشید که تو این مدت بهت دروغ گفتم
کوک: چی؟
ا/ت: ببخشید
بلند شدو رفت
همونجا گریه کردم
#فیک
#سناریو
۲۱.۲k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.