𝒫𝒶𝓇𝓉 1 🌪✙
𝒫𝒶𝓇𝓉 1 🌪✙
ا/ت ویو
میدونستم بازم قراره بیاد اجاره عقب افتاده بود صاحب کارمم گفته که حقوقمو دیرتر میده نگاه کردم نبودش با نوک انگشتام رفتم سمت در خونه کیلید انداختم و بازش کردم که صداش اومد لعنتی
صاحب خونه : بازم که اجارت دیر شده
برگشتم سمتش لعنتی خیلی پولدار بود با لباسای شیک و کت و شلوار اومده بود تو که انقدر پولداری چرا انقدر زود اجاره دوزاری منو میخوای
ا/ت : میارم حقوقمو بگیرم میارم
اومد جلوم وایساد میدونستم چی میخواد
صاحب خونه : لازم نیست اجاره رو بدی میتونی شرطمو قبول کنی
از سنشم خجالت نمیکشه مرتیکه همسن پدرمه
ا/ت : من برات اجاره رو میارم
صاحب خونه : پس اینطوریه فردا اجارمو میاری فهمیدی؟
اینو گفت و رفت بهم گفته بود باهاش باشم و ازدواج کنیم واقعا نمیفهمم این از جون من چی میخواد درو باز کردم و رفتم داخل درو پست سرم بستم و قفل کردم اوففف
خیلی خسته بودم خودمو پرت کردم رو مبل و استراحت کردم نفهمیدم کی خوابم برد....
............
وقتی چشمامو باز کردم ساعت 3 شب بود من چقدر خوابیدم بلند شدم رفتم سمت آشپزخونه تا به لیوان آب بخورم یه صداهایی میومد از اتاق بود آروم رفتم سمت اتاق
ا/ت : کی اونجاس
در اتاقو باز کردم یه گربه بود یه نفس عمیق کشیدم برگشتم که برم آشپزخونه یه چیزی جلوم بود نگاه کردم یه مرد سیاه پوش جیغ زدم
ا/ت : تو کی هستی؟!
اومد جلوتر خواستم برم عقب که خوردم به در اتاق بهش خیره شده بودم
ا/ت : ج جلوتر نیا
مرده : باید با زبون خوش قبول میکردی تا اینجوری نشه
اینو گفت و یه دستمال گرفت جلوی دهنم خوب میدونستم این دستمال چیه نفس نکشیدم و تقلا کردم ولی نه 1 سانتم عقب نمیرفت داشتم خفه میشدم نفس عمیقی کشیدم که چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
............
چشمامو با درد باز کردم بدنم درد میکرد روی یه زمین سرد پشت میله هایی شبیه زندان اینجا کجاس
با کمک دیوار بلند شدم و رفتم سمت میله ها داد زدم
ا/ت : کمک کسی اینجا نیست( با داد )
ا/ت : این درو باز کنید شما کی هستید( با داد )
معلوم نیست اینجا کجاس اینا کین
صدای باز شدن در اومد نگاه کردم خودش بود
گونِی : انقدر داد نزن
ا/ت : عوضی معلوم هست تو چی میخوای؟ گفتم اجاره رو میدم نمیفهمی؟
گونی : نه نمیفهمم چون من اجاره نمیخوام خودت خوب میدونی چی میخوام
ا/ت : حتی فکرشم نکن
گونی : حالا میبینم
از بالا صدای یه پسر جوون میومد
جیمین : بابا کجایی( با داد )
رو به نگهبان گفت :
گونی : برید نگهش دارید نیاد اینجا
نگهبان : چشم قربان
گونی : خب نظرت چیه
ا/ت : اون پسرت بود آره؟
گونی : هوم چطور؟
ا/ت : تو یه پسر داری حداقل از اون خجالت بکش
پوزخند زد
گونِی : من از هیچی خجالت نمیکشم تو هم خجالت نکش
ا/ت : برات متاسفم
داد زدم
ا/ت : کمک کنیدد( با داد ) کسی اونجا نیست؟( با داد )
گونی : کسی صداتو نمیشنوه الکی داد نزن
ا/ت : من اجارتو میدم از اون خونه هم میرم ولم کن بزار برم
گونی : نچ عمرا ... بزور اوردمت نمیزارم جایی بری
درو باز کرد و خواست بیاد داخل رفتم عقب که صدای همون پسره اومد
جیمین : بابا اینا نمیزارن بیام بهشون بگو بزارن منم بیام( با داد )
اوففف از کلافگی کشید و با داد جوری که بشنوه گفت :
گونی : الان میام پسرم وایسا
برگشت طرف من بهش نگاه کردم
گونی : من بازم میام الکی سعی نکن نمیتونی فرار کنی
رفت بیرون و زنجیر و قفل زد به میله ها تا باز نشه
رفتم سمت میله ها
ا/ت : نمیتونی منو اینجا نگه داری
همونطوری که به سمت پله ها میرفت گفت
گونی : تو اینطوری فکر کن
رفتش داد زدم
ا/ت : بیا این درو باز کن( با داد )
صدای بسته شدن در اومد این مرتیکه چرا دست از سرم بر نمیداره
اینم فیک جیمین که بهتون قولشو داده بودم 💓🫂🥺
ا/ت ویو
میدونستم بازم قراره بیاد اجاره عقب افتاده بود صاحب کارمم گفته که حقوقمو دیرتر میده نگاه کردم نبودش با نوک انگشتام رفتم سمت در خونه کیلید انداختم و بازش کردم که صداش اومد لعنتی
صاحب خونه : بازم که اجارت دیر شده
برگشتم سمتش لعنتی خیلی پولدار بود با لباسای شیک و کت و شلوار اومده بود تو که انقدر پولداری چرا انقدر زود اجاره دوزاری منو میخوای
ا/ت : میارم حقوقمو بگیرم میارم
اومد جلوم وایساد میدونستم چی میخواد
صاحب خونه : لازم نیست اجاره رو بدی میتونی شرطمو قبول کنی
از سنشم خجالت نمیکشه مرتیکه همسن پدرمه
ا/ت : من برات اجاره رو میارم
صاحب خونه : پس اینطوریه فردا اجارمو میاری فهمیدی؟
اینو گفت و رفت بهم گفته بود باهاش باشم و ازدواج کنیم واقعا نمیفهمم این از جون من چی میخواد درو باز کردم و رفتم داخل درو پست سرم بستم و قفل کردم اوففف
خیلی خسته بودم خودمو پرت کردم رو مبل و استراحت کردم نفهمیدم کی خوابم برد....
............
وقتی چشمامو باز کردم ساعت 3 شب بود من چقدر خوابیدم بلند شدم رفتم سمت آشپزخونه تا به لیوان آب بخورم یه صداهایی میومد از اتاق بود آروم رفتم سمت اتاق
ا/ت : کی اونجاس
در اتاقو باز کردم یه گربه بود یه نفس عمیق کشیدم برگشتم که برم آشپزخونه یه چیزی جلوم بود نگاه کردم یه مرد سیاه پوش جیغ زدم
ا/ت : تو کی هستی؟!
اومد جلوتر خواستم برم عقب که خوردم به در اتاق بهش خیره شده بودم
ا/ت : ج جلوتر نیا
مرده : باید با زبون خوش قبول میکردی تا اینجوری نشه
اینو گفت و یه دستمال گرفت جلوی دهنم خوب میدونستم این دستمال چیه نفس نکشیدم و تقلا کردم ولی نه 1 سانتم عقب نمیرفت داشتم خفه میشدم نفس عمیقی کشیدم که چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
............
چشمامو با درد باز کردم بدنم درد میکرد روی یه زمین سرد پشت میله هایی شبیه زندان اینجا کجاس
با کمک دیوار بلند شدم و رفتم سمت میله ها داد زدم
ا/ت : کمک کسی اینجا نیست( با داد )
ا/ت : این درو باز کنید شما کی هستید( با داد )
معلوم نیست اینجا کجاس اینا کین
صدای باز شدن در اومد نگاه کردم خودش بود
گونِی : انقدر داد نزن
ا/ت : عوضی معلوم هست تو چی میخوای؟ گفتم اجاره رو میدم نمیفهمی؟
گونی : نه نمیفهمم چون من اجاره نمیخوام خودت خوب میدونی چی میخوام
ا/ت : حتی فکرشم نکن
گونی : حالا میبینم
از بالا صدای یه پسر جوون میومد
جیمین : بابا کجایی( با داد )
رو به نگهبان گفت :
گونی : برید نگهش دارید نیاد اینجا
نگهبان : چشم قربان
گونی : خب نظرت چیه
ا/ت : اون پسرت بود آره؟
گونی : هوم چطور؟
ا/ت : تو یه پسر داری حداقل از اون خجالت بکش
پوزخند زد
گونِی : من از هیچی خجالت نمیکشم تو هم خجالت نکش
ا/ت : برات متاسفم
داد زدم
ا/ت : کمک کنیدد( با داد ) کسی اونجا نیست؟( با داد )
گونی : کسی صداتو نمیشنوه الکی داد نزن
ا/ت : من اجارتو میدم از اون خونه هم میرم ولم کن بزار برم
گونی : نچ عمرا ... بزور اوردمت نمیزارم جایی بری
درو باز کرد و خواست بیاد داخل رفتم عقب که صدای همون پسره اومد
جیمین : بابا اینا نمیزارن بیام بهشون بگو بزارن منم بیام( با داد )
اوففف از کلافگی کشید و با داد جوری که بشنوه گفت :
گونی : الان میام پسرم وایسا
برگشت طرف من بهش نگاه کردم
گونی : من بازم میام الکی سعی نکن نمیتونی فرار کنی
رفت بیرون و زنجیر و قفل زد به میله ها تا باز نشه
رفتم سمت میله ها
ا/ت : نمیتونی منو اینجا نگه داری
همونطوری که به سمت پله ها میرفت گفت
گونی : تو اینطوری فکر کن
رفتش داد زدم
ا/ت : بیا این درو باز کن( با داد )
صدای بسته شدن در اومد این مرتیکه چرا دست از سرم بر نمیداره
اینم فیک جیمین که بهتون قولشو داده بودم 💓🫂🥺
۸۷.۲k
۰۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.