تنها با تو پارت ۶
تنها با تو پارت۶
در حالی دست دخترو توی دستش گرفته بود
به ترف کلیسای کوچیکی که کنال یتیمخونه ساخته بودند میدوید
=اینجا؟
+اره بیا!
بازم دست دختر رو کفرت و با خودش پشت کلیسا بود
از بین شمشاد ها گذشت و به در کوچیکی رسیدند
پسرم اروم درو باز کرد و با سر به دختر اشتره کرد که بره داخل
دختر با ترذید و کمی هم ترس وارد شد
پشت سرش جین هم اومد داخل و چراق کوچیکی که نور زرد رنکی داشت رو روشن کرد
یه کمد و یع میز کوچیک با یه مبل دو نفر کوچیک که معلوم بود قدیمیه اون جا بود
=وای این خیلی قشنگع!
هانا گفت و به جین خیره شد
جین هم دستی به موهاش کشید و در حالی که به مبل اشاره میکرد گفت+بشین
هانا اروم روی مبل نشست و جین به ترف کمد کوچیکی که اونجا بود رفت
درست فزای اون اتاق کوچیک بود ولی دلچسب بود
هانا با زوق و شوق به اطراف نگاه میکرد که جین با یه ظرف فلزی کنارش نشت
به خاطر کوچیک بودن مبل دامن هانا زیر پای جین بود و کمی اذیتش میکر اما با کنجکاوی به جعبه توی دست جین نگاه میکر
جین نگاهی با چهره کنجکاو دختر انداخت و از کیوت بودنش لبخندی زد
در جعبه رو یاژ کرد و به طرف هانا گرفت
+بردار🙂
=هیییننننن ابنبات؟؟😍😍
+اوهوم!
همونطور که ابنبات رو داخل دهنش میمکید با لبخند به جین نگاه کرد
=خیلی خوبه!!!
دختر گفت و جین جوابش رو با یک لبخند داد
=راستی این اتاق چی بوده؟
+فکر کنم اتاق نگهبانی بوده!
=اها
الان دیگه وقته شانه بیا بریم!
جین گفت و هانا حرفش رو با سر تایید کرد
از اتاق برون اومدند و به طرف سالن غذا رفتند
با ورودشون به سالن سکوت همه جا رو گرفت
سر نیزشون نشستند و خانم چان غذاشون رو اورد
هانا با اشتباق شرو به خوردن کرد و جین از این همه اشتهای هانا خندش گرفته بود
ادامه داره لایکا ۱۰۰
در حالی دست دخترو توی دستش گرفته بود
به ترف کلیسای کوچیکی که کنال یتیمخونه ساخته بودند میدوید
=اینجا؟
+اره بیا!
بازم دست دختر رو کفرت و با خودش پشت کلیسا بود
از بین شمشاد ها گذشت و به در کوچیکی رسیدند
پسرم اروم درو باز کرد و با سر به دختر اشتره کرد که بره داخل
دختر با ترذید و کمی هم ترس وارد شد
پشت سرش جین هم اومد داخل و چراق کوچیکی که نور زرد رنکی داشت رو روشن کرد
یه کمد و یع میز کوچیک با یه مبل دو نفر کوچیک که معلوم بود قدیمیه اون جا بود
=وای این خیلی قشنگع!
هانا گفت و به جین خیره شد
جین هم دستی به موهاش کشید و در حالی که به مبل اشاره میکرد گفت+بشین
هانا اروم روی مبل نشست و جین به ترف کمد کوچیکی که اونجا بود رفت
درست فزای اون اتاق کوچیک بود ولی دلچسب بود
هانا با زوق و شوق به اطراف نگاه میکرد که جین با یه ظرف فلزی کنارش نشت
به خاطر کوچیک بودن مبل دامن هانا زیر پای جین بود و کمی اذیتش میکر اما با کنجکاوی به جعبه توی دست جین نگاه میکر
جین نگاهی با چهره کنجکاو دختر انداخت و از کیوت بودنش لبخندی زد
در جعبه رو یاژ کرد و به طرف هانا گرفت
+بردار🙂
=هیییننننن ابنبات؟؟😍😍
+اوهوم!
همونطور که ابنبات رو داخل دهنش میمکید با لبخند به جین نگاه کرد
=خیلی خوبه!!!
دختر گفت و جین جوابش رو با یک لبخند داد
=راستی این اتاق چی بوده؟
+فکر کنم اتاق نگهبانی بوده!
=اها
الان دیگه وقته شانه بیا بریم!
جین گفت و هانا حرفش رو با سر تایید کرد
از اتاق برون اومدند و به طرف سالن غذا رفتند
با ورودشون به سالن سکوت همه جا رو گرفت
سر نیزشون نشستند و خانم چان غذاشون رو اورد
هانا با اشتباق شرو به خوردن کرد و جین از این همه اشتهای هانا خندش گرفته بود
ادامه داره لایکا ۱۰۰
- ۵.۶k
- ۰۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط