چون دختر خوبیم اینم براتون گذاشتم
#پارت33
من ازت متنفر نیستم
یکی از اون وحشیا به شوگا حمله کرد اما شوگا حتی کوچیگترین حرکتیم نکرد
خاست محکم به خوبونه تو صورتش مه خیلی قشنگ جا خالی داد و محکم
با پا زد تو شکمش
طرف از درد به خدض پیچید و دستشو گذاشت رو شکمش
اون دوتام وارد عمل شدن ولی شوگا خیلی ریلکس فق جا خللی میداد
حتی دستاشم کاملا پشت سرش بود و فقط بل پاهاش ضربع های وحشتناکی بهشون میزد جوری که صدای استخون های اون بدبختا کاملا واضح بع گوش میرسید بعد نیم ساعت وقتی خوب از شوگا کتک خوردن بلند شدن و به زور فقط دویدن
یکم به رفتنشون نگاه کرد وقتی خوب مطمئن شد که رفتن با عصبانیت به طرفم امد بازومو گرفت تو دستاشو غرید
شوگا: همیشه خدا فقط باعث دردسری... حالیت میکنم
بعدم خم شد و تمام نایلن هارو برداشت و دستم و محکم گرفت و کشید
دنبال خودش
سوار ماشینم کرد و تمام خرت و پرتام و پرت کرد تو صندق عقب و امد نشست پشت فرمون
دستاشو گذاشت رو فرمون و خیره شده بود به روبروش
از ترس لال شده بودم که با داداش دو متر پریدم هوا
شوگا: چرا اینقد احمقی؟؟ چرا اینقد لجباز و یدنده ای ها؟ چرا همش باید حرف حرف خودت باشه؟ چرا اصن تلاش نمیکنی به حرف دیگران گوش کنی و هر دقیقه فقط و فقط لج میکنی؟؟؟ چرااااا اینقد خود خاهی دختر؟
هق هقم دوباره شروع شد و شروع کردم گریع کردن اشکام اروم آروم رو گونه هام میریختن اینقد سرم داد کشید ک بالاخره خسته شد و راه افتاد
تو تمام راه فقط فقط با اخم خیرع شده بود به رو به روش
به خونه ک رسیدیم سریع بازومو گرفت و وارد خونه شدیم
دنبال خدش کشوندم و نشوندم روی مبل
هنوز داشتم گریه میکردم
سرم و انداخته بودم پایین
پوفی کشید و دستی روی صورتش کشید
با صدایی که مشخص بود یکم اروم شده صدام کرد
شوگا: ات؟
گریم شدت گرفت
چشماشو محکم رو هم فشار داد
شوگا: د بس کن دیگه تروخدا... گریه نکن د بهت میگم گریه نکن
لطفا بهم نگاه کن
سرمو آوردم بالا ولی نگاهش نکردم یدفه چونم و گرفت و صورتم دیقا
مقابل صورتش قرار گرفت
شرط نمیخام
من ازت متنفر نیستم
یکی از اون وحشیا به شوگا حمله کرد اما شوگا حتی کوچیگترین حرکتیم نکرد
خاست محکم به خوبونه تو صورتش مه خیلی قشنگ جا خالی داد و محکم
با پا زد تو شکمش
طرف از درد به خدض پیچید و دستشو گذاشت رو شکمش
اون دوتام وارد عمل شدن ولی شوگا خیلی ریلکس فق جا خللی میداد
حتی دستاشم کاملا پشت سرش بود و فقط بل پاهاش ضربع های وحشتناکی بهشون میزد جوری که صدای استخون های اون بدبختا کاملا واضح بع گوش میرسید بعد نیم ساعت وقتی خوب از شوگا کتک خوردن بلند شدن و به زور فقط دویدن
یکم به رفتنشون نگاه کرد وقتی خوب مطمئن شد که رفتن با عصبانیت به طرفم امد بازومو گرفت تو دستاشو غرید
شوگا: همیشه خدا فقط باعث دردسری... حالیت میکنم
بعدم خم شد و تمام نایلن هارو برداشت و دستم و محکم گرفت و کشید
دنبال خودش
سوار ماشینم کرد و تمام خرت و پرتام و پرت کرد تو صندق عقب و امد نشست پشت فرمون
دستاشو گذاشت رو فرمون و خیره شده بود به روبروش
از ترس لال شده بودم که با داداش دو متر پریدم هوا
شوگا: چرا اینقد احمقی؟؟ چرا اینقد لجباز و یدنده ای ها؟ چرا همش باید حرف حرف خودت باشه؟ چرا اصن تلاش نمیکنی به حرف دیگران گوش کنی و هر دقیقه فقط و فقط لج میکنی؟؟؟ چرااااا اینقد خود خاهی دختر؟
هق هقم دوباره شروع شد و شروع کردم گریع کردن اشکام اروم آروم رو گونه هام میریختن اینقد سرم داد کشید ک بالاخره خسته شد و راه افتاد
تو تمام راه فقط فقط با اخم خیرع شده بود به رو به روش
به خونه ک رسیدیم سریع بازومو گرفت و وارد خونه شدیم
دنبال خدش کشوندم و نشوندم روی مبل
هنوز داشتم گریه میکردم
سرم و انداخته بودم پایین
پوفی کشید و دستی روی صورتش کشید
با صدایی که مشخص بود یکم اروم شده صدام کرد
شوگا: ات؟
گریم شدت گرفت
چشماشو محکم رو هم فشار داد
شوگا: د بس کن دیگه تروخدا... گریه نکن د بهت میگم گریه نکن
لطفا بهم نگاه کن
سرمو آوردم بالا ولی نگاهش نکردم یدفه چونم و گرفت و صورتم دیقا
مقابل صورتش قرار گرفت
شرط نمیخام
۶.۴k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.