بچه ها یک پارت اشتباه گذاشته بودم این اصلیه
پارت34
من ازت متنفر نیستم
شوگا: ببین الانم داری لجبازی میکنی
فقط درحالی که اشک میریختم بهش نگا کردم
چند دقیقه ای با اخم کمرنگی بهم خیره شده بود منم هیچ تقلایی برای اینکه نگام و ازش بگیرم نکردم
انگار تو چشماش قرق شده بودم
یدفه رنگ نگاش تغییر کرد انگار اشک تو چشماش جمع شد لبشو گزید
و به طور شگفت آوری تو بغلش کشیدم و محکم به خودش فشارم داد
هیچی نگفتم و فقط چشمام و روهم فشار دادم کع اشکام تند تند رو گونه هام میریخت و بند نمیومدن
صداش خیلی ضعیف به گوشم خورد
شوگا: ببخشید..
و..ولی دست خودم نبود...من فقط ترسیدم..ترسیدم که...
آروم گفت ولی شنیدم
شوگا:از اینکه از دستت بدم...
همیشه وقتی عصبی میشد تا کتکم نمیزد دلش خنک نمیشد ولی الان...
نمیدونم چه اتفاقی افتاده بود که اینقد مهربونش کرده بود
ولی دلم میخواست همیشه همینجوری بمونه
ساعت ها بدون اینکه خسته بشم تو بغلش موندم...
آروم چشمام و باز کردم نگاهی به اطرافم کردم
آروم از جام بلند شدم و کش و قسی به بدنم دادم یاد دیشب افتادم
بغضم گرفت
ناراحت میشدم وقتی اینجوری باهام برخورد میکرد
ولی خداروشکر ایندفه زیاد برام بد تموم نشده بود
نگاهی بع کنارم کردم خبری ازش نبود
فکر کنم رفته بود
نگاهم به نایلن های خرید دیشب خورد سریع به طرفشون دویدم و
برداشتمتشون و نشستم رو تخت
یکی یکی شروع کردم دراوردنشون ولی اولین چیزی که رفتم سراغش
لباس خواب های ستی که برا خودم و شوگا خریده بودم و دراوردم
گرفتم تو دستم و خیرع شدم بهشون
واقعا چرا براش کادو خریدم؟ واقعا چه دل خشی داشتم ازش؟ مگه جز کتک زدن و زجر دادنم کار دیگه ایم کردع بود
چرا برا اینکه این لباس و تو تنش ببینم ذوق کردم
نکنه مهرش افتاده باشه به دلم؟
محکم زدم تو سرم
آخخخخ ات چقد تو احمقی چرا اینقد زود وا میدی تو دختر؟
پوفی کردم و لباسارو پرت کردم اونطرف
زانو هام و بغل کردم و خیره شدم به یه جای نامعلوم
من ازت متنفر نیستم
شوگا: ببین الانم داری لجبازی میکنی
فقط درحالی که اشک میریختم بهش نگا کردم
چند دقیقه ای با اخم کمرنگی بهم خیره شده بود منم هیچ تقلایی برای اینکه نگام و ازش بگیرم نکردم
انگار تو چشماش قرق شده بودم
یدفه رنگ نگاش تغییر کرد انگار اشک تو چشماش جمع شد لبشو گزید
و به طور شگفت آوری تو بغلش کشیدم و محکم به خودش فشارم داد
هیچی نگفتم و فقط چشمام و روهم فشار دادم کع اشکام تند تند رو گونه هام میریخت و بند نمیومدن
صداش خیلی ضعیف به گوشم خورد
شوگا: ببخشید..
و..ولی دست خودم نبود...من فقط ترسیدم..ترسیدم که...
آروم گفت ولی شنیدم
شوگا:از اینکه از دستت بدم...
همیشه وقتی عصبی میشد تا کتکم نمیزد دلش خنک نمیشد ولی الان...
نمیدونم چه اتفاقی افتاده بود که اینقد مهربونش کرده بود
ولی دلم میخواست همیشه همینجوری بمونه
ساعت ها بدون اینکه خسته بشم تو بغلش موندم...
آروم چشمام و باز کردم نگاهی به اطرافم کردم
آروم از جام بلند شدم و کش و قسی به بدنم دادم یاد دیشب افتادم
بغضم گرفت
ناراحت میشدم وقتی اینجوری باهام برخورد میکرد
ولی خداروشکر ایندفه زیاد برام بد تموم نشده بود
نگاهی بع کنارم کردم خبری ازش نبود
فکر کنم رفته بود
نگاهم به نایلن های خرید دیشب خورد سریع به طرفشون دویدم و
برداشتمتشون و نشستم رو تخت
یکی یکی شروع کردم دراوردنشون ولی اولین چیزی که رفتم سراغش
لباس خواب های ستی که برا خودم و شوگا خریده بودم و دراوردم
گرفتم تو دستم و خیرع شدم بهشون
واقعا چرا براش کادو خریدم؟ واقعا چه دل خشی داشتم ازش؟ مگه جز کتک زدن و زجر دادنم کار دیگه ایم کردع بود
چرا برا اینکه این لباس و تو تنش ببینم ذوق کردم
نکنه مهرش افتاده باشه به دلم؟
محکم زدم تو سرم
آخخخخ ات چقد تو احمقی چرا اینقد زود وا میدی تو دختر؟
پوفی کردم و لباسارو پرت کردم اونطرف
زانو هام و بغل کردم و خیره شدم به یه جای نامعلوم
۷.۱k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.