وقتی به بهانه ی دخترتون بهت میگه برگرد🙂🖤🥀
وقتی به بهانهی دخترتون بهت میگه برگرد🙂🖤🥀
P.t5
چند دقیقهای میشد که تو خیابون نصف شب رانندگی میکرد!
میخواست اون زن مزاحم و وراج بره خونش تا بتونه عشقشو ببینه.
سمت مقصد قبلیش حرکت کرد و خداروشکر کرد که اون زن رفته!
تاریکی خیابون و روشنایی کمسوی اون،اونجا بشدت ترسناک و دلهره آور میکرد!
از ماشین پیاده شد و قفلش کرد.
سمت خونهی همسرش حرکت کرد و به اطرافش نگاهی انداخت!
برق خونه خاموش بود پس با خیال راحت سمت حیاط خونه رفت و پاشو روی سنگ بزرگی که روی زمین بود گذاشت!
خودشو کشید بالا و به سختی از دیوار حیاط رد شد.
از دیوار پرید پایین.
درد کمی به زانو و کف پاهاش حس گرد اما چیزی که مهم بود اون پروانه آبی بود
به سرعت به سمت ورودی در خونه رفت و سوزنی که با خودش آورده رو از جیبش درآورد!
جونگکوک و سونبین تو سن ۱۹ سالگیشون همیشه کارای زشت و نا پسند انجام میدادن که کوچیک ترین کارشون همین باز کردن خونه بود!
اونقدری خِبره و حرفهای بود که همون اول بازش کرد!
در رو آروم باز کرد و با احتیاط و نگاه کردن به اطراف وارد خونه شد!
به سمت جلو قدم برداشت.
براش مهم نبود که برخورد کفشاش به زمین و ایجاد صداش کاری میکنه که همسرش چیزی بفهمه و بترسه!
نور کمی رو جایی میدید ؛پس به همون سمت پا تند کرد!
به در رسید!
در نیمه باز بود.
چشماشو ریز کرد و با دقت نگاه کرد!
پروانه آبیش رو تخت دراز کشیده بود و هدفون گربهایش که هدیهی خود جونگکوک بود رو روی گوشاش گذاشته بود!
+زیباتر شدی!
بیصدا لب زد که با ظاهر شدن شخص دوم قلبش از حرکت ایستاد!
اون شخص مرد بود.
زمان ؛انگار از حرکت ایستاده بود.
پاهاش نای حرکت کردن نداشت!
مرد روی تخت نشست و لبای معشوقهاش رو بوسید!
عصبانیت تمام بند بند وجودشو فرا گرفت.
دید که دستای ا/ت دور صورت مرد گرفته شد.
اون لحظه به چیزی فکر میکرد که ازش بعید بود!
چیزی که بهش فکر میکرد برای خاندان جئون و جونگکوک گستاخانه و وقیحانه بود!
لایک،کامنت،فالو-؟😗
ببخشید نذاشتم:)
P.t5
چند دقیقهای میشد که تو خیابون نصف شب رانندگی میکرد!
میخواست اون زن مزاحم و وراج بره خونش تا بتونه عشقشو ببینه.
سمت مقصد قبلیش حرکت کرد و خداروشکر کرد که اون زن رفته!
تاریکی خیابون و روشنایی کمسوی اون،اونجا بشدت ترسناک و دلهره آور میکرد!
از ماشین پیاده شد و قفلش کرد.
سمت خونهی همسرش حرکت کرد و به اطرافش نگاهی انداخت!
برق خونه خاموش بود پس با خیال راحت سمت حیاط خونه رفت و پاشو روی سنگ بزرگی که روی زمین بود گذاشت!
خودشو کشید بالا و به سختی از دیوار حیاط رد شد.
از دیوار پرید پایین.
درد کمی به زانو و کف پاهاش حس گرد اما چیزی که مهم بود اون پروانه آبی بود
به سرعت به سمت ورودی در خونه رفت و سوزنی که با خودش آورده رو از جیبش درآورد!
جونگکوک و سونبین تو سن ۱۹ سالگیشون همیشه کارای زشت و نا پسند انجام میدادن که کوچیک ترین کارشون همین باز کردن خونه بود!
اونقدری خِبره و حرفهای بود که همون اول بازش کرد!
در رو آروم باز کرد و با احتیاط و نگاه کردن به اطراف وارد خونه شد!
به سمت جلو قدم برداشت.
براش مهم نبود که برخورد کفشاش به زمین و ایجاد صداش کاری میکنه که همسرش چیزی بفهمه و بترسه!
نور کمی رو جایی میدید ؛پس به همون سمت پا تند کرد!
به در رسید!
در نیمه باز بود.
چشماشو ریز کرد و با دقت نگاه کرد!
پروانه آبیش رو تخت دراز کشیده بود و هدفون گربهایش که هدیهی خود جونگکوک بود رو روی گوشاش گذاشته بود!
+زیباتر شدی!
بیصدا لب زد که با ظاهر شدن شخص دوم قلبش از حرکت ایستاد!
اون شخص مرد بود.
زمان ؛انگار از حرکت ایستاده بود.
پاهاش نای حرکت کردن نداشت!
مرد روی تخت نشست و لبای معشوقهاش رو بوسید!
عصبانیت تمام بند بند وجودشو فرا گرفت.
دید که دستای ا/ت دور صورت مرد گرفته شد.
اون لحظه به چیزی فکر میکرد که ازش بعید بود!
چیزی که بهش فکر میکرد برای خاندان جئون و جونگکوک گستاخانه و وقیحانه بود!
لایک،کامنت،فالو-؟😗
ببخشید نذاشتم:)
۵.۶k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.