وقتی به بهانه ی دخترتون بهت میگه برگرد!🙂🖤🥀
وقتی به بهانهی دخترتون بهت میگه برگرد!🙂🖤🥀
P.t4
*وقتی رفت خونهش در زد و یه مرد در رو براش باز کرد و.....
+چی-؟؟؟
*همو بوسیدن!
نفسش حبس شد!زمان ایستاد!
هیچی دیگه نمیشنید؛لبای سونبین تکون میخوردن ولی حرفاش برای جونگکوک نامفهوم بود!
احساس میکرد بدنش یخ بسته،ضربان قلبش از خشم و ناراحتی درد گرفت و تپش گرفت!
+آدرس خونه رو میخوام!
غرید و دندون قروچهای کرد.
سونبین که از حرکات جونگکوک فهمیده بود بهش پنیک خورده شده از جاش بلند شد و پارچ آب رو گرفت و آب رو تو لیوان ریخت و به سمتش گرفت!
*آروم باش و نفس عمیقی بکش....الان نمیفهمی چیمیگی!
ولی جونگکوک انقدر عصبی و جلو چشماش خون گرفته بود لیوان آب رو از دست سونبین گرفت و جایی پرت کرد؛صداش به قدری زیاد بود که سونبین از جاش تکونی خورد و چشماشو بست،اما جونگکوک ثابت سر جاش نشسته بود و هیچی نگفت ولی ذهنش انقدر پر سر و صدا و شلوغ بود که دوست داشت خودش ذهنشو خاموش کنه
از خشم از جاش بلند شد و تند گفت:
+سویون...سویون رو بردار ببر پیش خواهرم!
*به جیسو چی بگم؟..بگم برادرت میخواد خون بپا کنه-؟
جونگکوک سمت در رفت و غرید!
+دهنتو ببند و آدرسو بفرست!
و از اتاق اومد بیرون!
.
.
.
شب شده بود و اون هنوز تو خیابونا پرسه میزد تا اعصابش به آرامش برسه سونبین بهش آدرس رو گفته بود و خداروشکر میکرد که میتونست که همسرشو ببینه؛البته همسر سابقش!
جلوی سرکار ا/ت پارک کرد و سیگاری از پاکت در اورد و رو لباش گذاشت و فندک روشن کرد و زیر فیلتر گرفت و پوک سبکی زد تا دودش غلیظتر کنه!
همونطور سیگار میکشید که پروانه آبیشو دید که از ساختمون خارج شده و سوار ماشینش شده!
وقتی ماشین ا/ت حرکت کرد بعد از چند ثانیه حرکت کرد و با فاصله و اطمینان و احتیاط تعقیبش کرد!
بعد از نیم ساعت رانندگی با فاصله پارک کرد و دید که ا/ت از ماشین پیاده شده و کلید انداخته و رفته تو!
از ماشین پیاده شد و ماشین رو قفل کرد!
به سمت خونه حرکت کرد که دید همسایهی بغلی خونه بیرونه!
سمت فرد رفت و سلامی کرد!
+ببخشید خانم؟...مالک این خونه کیه-؟
=چطور-؟
زن نگاهِ مشکوکی به جونگکوک کرد!
+خب میخواستم این خونه رو بخرم!
زن "اوم"ی از دهنش خارج کرد و مشکوکانه گفت
=خب صاحبت این مالک کیم ا/ت هستش ولی من نشنیدم بخواد خونشو بفروشه!
+بله ولی من چون این خونه رو دوست دارم گفتم به کسی اطلاع نده ممنون ازتون!
با زن خداحافظی کرد و سمت ماشینش رفت!
وارد ماشین شد و حرکت کرد!
میخواست یواشکی بره خونه همسرش ولی اون زن باید اطمینان پیدا میکرد و میرفت خونه!
+امشب قراره بین بازو های من بخوابی پروانه آبی!
P.t4
*وقتی رفت خونهش در زد و یه مرد در رو براش باز کرد و.....
+چی-؟؟؟
*همو بوسیدن!
نفسش حبس شد!زمان ایستاد!
هیچی دیگه نمیشنید؛لبای سونبین تکون میخوردن ولی حرفاش برای جونگکوک نامفهوم بود!
احساس میکرد بدنش یخ بسته،ضربان قلبش از خشم و ناراحتی درد گرفت و تپش گرفت!
+آدرس خونه رو میخوام!
غرید و دندون قروچهای کرد.
سونبین که از حرکات جونگکوک فهمیده بود بهش پنیک خورده شده از جاش بلند شد و پارچ آب رو گرفت و آب رو تو لیوان ریخت و به سمتش گرفت!
*آروم باش و نفس عمیقی بکش....الان نمیفهمی چیمیگی!
ولی جونگکوک انقدر عصبی و جلو چشماش خون گرفته بود لیوان آب رو از دست سونبین گرفت و جایی پرت کرد؛صداش به قدری زیاد بود که سونبین از جاش تکونی خورد و چشماشو بست،اما جونگکوک ثابت سر جاش نشسته بود و هیچی نگفت ولی ذهنش انقدر پر سر و صدا و شلوغ بود که دوست داشت خودش ذهنشو خاموش کنه
از خشم از جاش بلند شد و تند گفت:
+سویون...سویون رو بردار ببر پیش خواهرم!
*به جیسو چی بگم؟..بگم برادرت میخواد خون بپا کنه-؟
جونگکوک سمت در رفت و غرید!
+دهنتو ببند و آدرسو بفرست!
و از اتاق اومد بیرون!
.
.
.
شب شده بود و اون هنوز تو خیابونا پرسه میزد تا اعصابش به آرامش برسه سونبین بهش آدرس رو گفته بود و خداروشکر میکرد که میتونست که همسرشو ببینه؛البته همسر سابقش!
جلوی سرکار ا/ت پارک کرد و سیگاری از پاکت در اورد و رو لباش گذاشت و فندک روشن کرد و زیر فیلتر گرفت و پوک سبکی زد تا دودش غلیظتر کنه!
همونطور سیگار میکشید که پروانه آبیشو دید که از ساختمون خارج شده و سوار ماشینش شده!
وقتی ماشین ا/ت حرکت کرد بعد از چند ثانیه حرکت کرد و با فاصله و اطمینان و احتیاط تعقیبش کرد!
بعد از نیم ساعت رانندگی با فاصله پارک کرد و دید که ا/ت از ماشین پیاده شده و کلید انداخته و رفته تو!
از ماشین پیاده شد و ماشین رو قفل کرد!
به سمت خونه حرکت کرد که دید همسایهی بغلی خونه بیرونه!
سمت فرد رفت و سلامی کرد!
+ببخشید خانم؟...مالک این خونه کیه-؟
=چطور-؟
زن نگاهِ مشکوکی به جونگکوک کرد!
+خب میخواستم این خونه رو بخرم!
زن "اوم"ی از دهنش خارج کرد و مشکوکانه گفت
=خب صاحبت این مالک کیم ا/ت هستش ولی من نشنیدم بخواد خونشو بفروشه!
+بله ولی من چون این خونه رو دوست دارم گفتم به کسی اطلاع نده ممنون ازتون!
با زن خداحافظی کرد و سمت ماشینش رفت!
وارد ماشین شد و حرکت کرد!
میخواست یواشکی بره خونه همسرش ولی اون زن باید اطمینان پیدا میکرد و میرفت خونه!
+امشب قراره بین بازو های من بخوابی پروانه آبی!
۱۲.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.