سپتامبر

۱۸ سپتامبر ۲۰۲۳
با صدای گوشیم از خواب بلند شدم...دوباره خواب مونده بودم
دور و برم رو نگاه کردم ولی هیونجین تو اتاق نبود همیشه تا ظهر می‌خوابید ولی شاید امروز زودتر پاشده یا...نکنه به خاطر حرفای دیشبم نخوابیده
از روی تخت پاشدم و سمت آشپزخونه رفتم اونجا هم نبود
فلیکس پشت سر هم درها رو باز می کرد
اتاق خواب،حموم،بالکن...حتی تو کمد لباس ها رو نگاه کرد
_خیلی مسخرست...مگه میشه قائم شده باشه...یه بازی وسط هفته؟
لبخند کمرنگی زد ولی ته دلش یخ زده بود.به لیوان قهوه ی هیونجین نگاه کرد،همونی که هیچوقت نمی شست
دستای لرزونش رو به سمت گوشی آورد شماره اش رو زد
یک بوق..
دو بوق...
سه بوق...
"کاربر مورد نظر در دسترس نمی باشد"
دوباره تلاش کرد اما بازم "کاربر مورد نظر در دسترس نمی باشد"
دوباره و دوباره تلاش کرد اما جواب نمی‌داد
انگار صدای دنیا قطع شده بود،فلیکس همونجا کنار دیوار نشست
چشم هاشو بست و گفت
_فقط بگو اینم یه شوخیه هیونجین...فقط بگو داری تماشا میکنی و می خندی
دیدگاه ها (۷)

سه ماه از رفتنش گذشته بود. فلیکس دیگه تقویم رو نگاه نمی‌کرد....

دو سال بعدفلیکس هنوزم تغییر نکرده بود گوشه گیر و ساکت یه تیک...

دو سال گذشته بود. دو سال پر از سکوت، پر از پیام‌های نصفه‌نیم...

به چشمان پر از ستاره اش نگاه کردمبرای اولین احساس کردم چیزی ...

زود قضاوت نکن 2

شب آرام کنار بارون.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط