سراسیمه رفتم بیمارستان ،
سراسیمه رفتم بیمارستان ،
دقیقا نگفته بود چی شده ، فقط میدونستم ترانه حالش بده ، پیش خودم حساب کردم الان که تیر ماهه ، هنوز چن ماه مونده تا زایمانش ...
با کلی فکرای مزخرف رسیدم بیمارستان ، گفته بود تو اورژانسه ...
گوشیمو دراوردم که بهش زنگ بزنم ،
دیدم تو محوطه نشسته و سیگار میکشه...
از دیدنش تو اون وضع جا خوردم ، افتضاح بود ، افتضاح...
کنارش نشستم و گفتم چی شده...؟ ترانه خوبه...؟
پک محکمی به سیگارش زد و روشو کرد اونطرف...
گفتم بهمن ، جون مِلـــ بگو چی شده..؟ واسه بچه اتفاقی افتاده...؟
با یه لحن مسخره گفت بچه...؟؟؟
گفتم آره خوب..بچتون...
خندید ، تلخ ، مث اون قهوه های بدمزه که بعدش راهی بیمارستانت میکنه...
گفت بچمون...؟
کلافه شدم ، گفتم جون من بگو چی شده...؟ سیگارشو پرت کرد رو سنگفرش و گفت وقتی با مهدی کات کردی ، حالت خراب بود ، افتضاح بودی ، نابودِ نابود...
فکر و ذکرم فقط تو بودی ، اینکه چیکار کنم خوب شی؟ تو خانوادمی ، همه کسمی ، درسته نسبتی با هم نداریم ، ولی نزدیک ترینمی ...
غصه میخوردم واسه حالت ،
دیشب رفتم خونه ترانه بهش سر بزنم ،
فکرم مشغول تو بود...
فهمیده بود زیاد میزون نیستم...
شامم نخوردم ، اصرار کرد شب بمون ، دلم میخواد پیش من و بچمون باشی..
با اینکه حوصله نداشتم ، موندم که دلش نشکنه..
موقع خواب کلی چیتان پیتان کرده بود ، مثلا واسه من..
گفتم واقعا حوصله ندارم ترانه، یه وقت دیگه ، تو هم شرایطت خوب نی ، با اون بچه تو شیکمت.
ناراحت شد ، برخورد بهش.
نشست کنارم و پرسید چی شده..؟
منم شرایط تو رو واسش گفتم ،
گفتم عذاب میکشم وقتی اینجوری می بینمش و نمیتونم کاری کنم...
حس کردم حسودیش شد.
و حسم هم درست بود ،
یهو از این رو به اون شد ، بلند شد و شروع کرد به داد و بیداد ، میگفت تو به من اهمیت نمیدی،فقط این بچه رو دوس داری ،
مثلا من نامزدتم ، انقد که پیش ملیکایی پیش من و این بچه نمیای.
نشست زمین و شروع کرد به های های گریه
عذاب وجدان گرفتم ، دیدم راس میگه ، بهش بی توجه شده بودم..
با اون شرایط بارداریش ، نباید تنهاش میذاشتم
سعی کردم آرومش کنم
ولی لج کرده بود ،
میگفت تو منو دوس نداری ،چون ناخواسته حامله شدم ،
چون زنت نبودم ،
زده بود به سیم آخر و کلی لیچار بارم کرد.
بلند شد بره تو اتاق که پاش گرفت به لبه میز و خورد زمین..
.
#پارت_اول
.
ادامه دارد
.
#ملـــ_نوشتـ
.
+ از این به بعد روال به این صورته که سه تا پست به هم مرتبطن و کپشناشون مربوط به یه داستانه..
دقیقا نگفته بود چی شده ، فقط میدونستم ترانه حالش بده ، پیش خودم حساب کردم الان که تیر ماهه ، هنوز چن ماه مونده تا زایمانش ...
با کلی فکرای مزخرف رسیدم بیمارستان ، گفته بود تو اورژانسه ...
گوشیمو دراوردم که بهش زنگ بزنم ،
دیدم تو محوطه نشسته و سیگار میکشه...
از دیدنش تو اون وضع جا خوردم ، افتضاح بود ، افتضاح...
کنارش نشستم و گفتم چی شده...؟ ترانه خوبه...؟
پک محکمی به سیگارش زد و روشو کرد اونطرف...
گفتم بهمن ، جون مِلـــ بگو چی شده..؟ واسه بچه اتفاقی افتاده...؟
با یه لحن مسخره گفت بچه...؟؟؟
گفتم آره خوب..بچتون...
خندید ، تلخ ، مث اون قهوه های بدمزه که بعدش راهی بیمارستانت میکنه...
گفت بچمون...؟
کلافه شدم ، گفتم جون من بگو چی شده...؟ سیگارشو پرت کرد رو سنگفرش و گفت وقتی با مهدی کات کردی ، حالت خراب بود ، افتضاح بودی ، نابودِ نابود...
فکر و ذکرم فقط تو بودی ، اینکه چیکار کنم خوب شی؟ تو خانوادمی ، همه کسمی ، درسته نسبتی با هم نداریم ، ولی نزدیک ترینمی ...
غصه میخوردم واسه حالت ،
دیشب رفتم خونه ترانه بهش سر بزنم ،
فکرم مشغول تو بود...
فهمیده بود زیاد میزون نیستم...
شامم نخوردم ، اصرار کرد شب بمون ، دلم میخواد پیش من و بچمون باشی..
با اینکه حوصله نداشتم ، موندم که دلش نشکنه..
موقع خواب کلی چیتان پیتان کرده بود ، مثلا واسه من..
گفتم واقعا حوصله ندارم ترانه، یه وقت دیگه ، تو هم شرایطت خوب نی ، با اون بچه تو شیکمت.
ناراحت شد ، برخورد بهش.
نشست کنارم و پرسید چی شده..؟
منم شرایط تو رو واسش گفتم ،
گفتم عذاب میکشم وقتی اینجوری می بینمش و نمیتونم کاری کنم...
حس کردم حسودیش شد.
و حسم هم درست بود ،
یهو از این رو به اون شد ، بلند شد و شروع کرد به داد و بیداد ، میگفت تو به من اهمیت نمیدی،فقط این بچه رو دوس داری ،
مثلا من نامزدتم ، انقد که پیش ملیکایی پیش من و این بچه نمیای.
نشست زمین و شروع کرد به های های گریه
عذاب وجدان گرفتم ، دیدم راس میگه ، بهش بی توجه شده بودم..
با اون شرایط بارداریش ، نباید تنهاش میذاشتم
سعی کردم آرومش کنم
ولی لج کرده بود ،
میگفت تو منو دوس نداری ،چون ناخواسته حامله شدم ،
چون زنت نبودم ،
زده بود به سیم آخر و کلی لیچار بارم کرد.
بلند شد بره تو اتاق که پاش گرفت به لبه میز و خورد زمین..
.
#پارت_اول
.
ادامه دارد
.
#ملـــ_نوشتـ
.
+ از این به بعد روال به این صورته که سه تا پست به هم مرتبطن و کپشناشون مربوط به یه داستانه..
۵.۴k
۲۸ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.