منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:1
کیفمو برداشتم و از اینه نگاه گذرایی به خودم انداختم.
خداوندا حداقل یا یکم زیبایی بهم میدادی یا این مردمو کور میکردی.
دقیقا وقتی تو داشتی زیباییو تقسیم میکردی من تو صف دست شویی بودم؟
بیخیال خرت و پرتا و نا شکری عقلم شدم و وارد پذیرایی شدم.
مامان میزو چیده بود و من مث س گ گشنم بود.
خدایا در این راه مرا محفوض بفرما میزو هم نقابم.
رو صندلی مخصوصم نشستم و صبح بخیری گفتم و شروع به خوردن کردم.
آخ که چقد گشنمه.
لقمه اخروهم که از حلوقمم دادم پایین لبخندی به مامان زدم و گفتم.
ات:دستت درد نکنه مامانی خب حالا دیگ باید برم روز اول دانشگاهمه نباید دیر کنم.
مامان مشکوک نگاهم کردو گفت
مامان:وایسا جیمین بیاد باهم برین
ات:هی خدا این گنده الان مث چی خابیده برم بیدارش کنم مث س گ پاچمو میگیره ول کن خدافظ شما.
رومو گرفتمو خستم برم که...
جیمین:خودت که میدونی تنهایی بری دانشگاه قلم پاتو میشکنم.
سمت جیمین چرخیدمو لبخند دندون نمایی زدم.
ات:سلام فرمانده.
خبی عزیز دلم؟
جیمین:همین چن دقیقه پیش که پاچتو میگرفتم.
ات:هیح من گناه کردم تو ببخش بزرگوار.
سمتم اومدو سوئیچ ماشینو داد دستم گفت:
جیمین:برو سوار شو الان میام.
ات:دیر نکنیا. آخه میدونی دیر کنی لیا جون کنسله.
یکی زد پس کلم و گفت:
جیمین:خجالت بکش یالا برو.
ات:چشم.
رفتمو سوار ماشین لوکس جیمین که حتی اسمشم نمیدونستم شدم و با گوشیم ور رفتم.
راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم.
من پارک ات هستم ۱۸ سالمه و دانشجوی سال اولیم.رشتم طراحی نقشه و چیز میزه یه دوست دارم لیاعه بهتره بگم زنداداشمه چون با برادرم جیمین تو رابطه اس.
خب دیگه خیلی زر زدم.
همین جوری منتظر جیمین بودم که بالاخره اومدو سوار شد.
پارت:1
کیفمو برداشتم و از اینه نگاه گذرایی به خودم انداختم.
خداوندا حداقل یا یکم زیبایی بهم میدادی یا این مردمو کور میکردی.
دقیقا وقتی تو داشتی زیباییو تقسیم میکردی من تو صف دست شویی بودم؟
بیخیال خرت و پرتا و نا شکری عقلم شدم و وارد پذیرایی شدم.
مامان میزو چیده بود و من مث س گ گشنم بود.
خدایا در این راه مرا محفوض بفرما میزو هم نقابم.
رو صندلی مخصوصم نشستم و صبح بخیری گفتم و شروع به خوردن کردم.
آخ که چقد گشنمه.
لقمه اخروهم که از حلوقمم دادم پایین لبخندی به مامان زدم و گفتم.
ات:دستت درد نکنه مامانی خب حالا دیگ باید برم روز اول دانشگاهمه نباید دیر کنم.
مامان مشکوک نگاهم کردو گفت
مامان:وایسا جیمین بیاد باهم برین
ات:هی خدا این گنده الان مث چی خابیده برم بیدارش کنم مث س گ پاچمو میگیره ول کن خدافظ شما.
رومو گرفتمو خستم برم که...
جیمین:خودت که میدونی تنهایی بری دانشگاه قلم پاتو میشکنم.
سمت جیمین چرخیدمو لبخند دندون نمایی زدم.
ات:سلام فرمانده.
خبی عزیز دلم؟
جیمین:همین چن دقیقه پیش که پاچتو میگرفتم.
ات:هیح من گناه کردم تو ببخش بزرگوار.
سمتم اومدو سوئیچ ماشینو داد دستم گفت:
جیمین:برو سوار شو الان میام.
ات:دیر نکنیا. آخه میدونی دیر کنی لیا جون کنسله.
یکی زد پس کلم و گفت:
جیمین:خجالت بکش یالا برو.
ات:چشم.
رفتمو سوار ماشین لوکس جیمین که حتی اسمشم نمیدونستم شدم و با گوشیم ور رفتم.
راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم.
من پارک ات هستم ۱۸ سالمه و دانشجوی سال اولیم.رشتم طراحی نقشه و چیز میزه یه دوست دارم لیاعه بهتره بگم زنداداشمه چون با برادرم جیمین تو رابطه اس.
خب دیگه خیلی زر زدم.
همین جوری منتظر جیمین بودم که بالاخره اومدو سوار شد.
۵.۲k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.