ویو جونگ کوک
千卂ㄒ乇 ۲
卩卂尺ㄒ : ۳
ویو جونگ کوک
جالبه نه؟
باعث و بانی این اتفاقات خودمم ولی خودم زود تر خوب شدم...
اگه برای کریستینا اتفاقی میوفتاد هیچوقت خودمو نمیبخشیدم
ولی اون...
رفتاراش نسبت به من تغییر کرده
اون از من میترسه
دیگه نمیخواد منو ببینه
هه آره، منم از خودم میترسم
و کارای لعنتیم میترسم!
با لرزشی که زیر دستام حس کردم ، فهمیدم بیدار شده
بلند شد و موهاشو از جلوی چشماش کنار زد تا بتونه منو ببینه
اما وقتی منو ببینه دوباره میزنه زیر گریه و جیغ میکشه:
آجوماااا کمکککک، یکی کمکم کنهههه ، یه هیولاااا ، اون داره پروانه رو اذیت میکنهههه ، اونو میکشهههههه...
و دوباره...
من اون هیولا ام و اون پروانه....
لبخند زدم:
چه پروانه قشنگ...
تا خواستم حرفم رو تموم کن دوباره جیغ زد:
جلو تر نیاااا، التماستتت میکنمم، نزدیک تر.. نیاااا
توی همین فاصله تهیونگ ، جیمین و آجوما سر و کله شون پیدا شد:
ارباب خواهش میکنم تا حالش بدتر نشده برید بیرون
اما من میخوام بیشتر ببینمش:
و-ولی...
ادامه داد:
ارباب... لطفاً!
تهیونگ و جیمین اومدن نزدیک و منو از اتاق خارج کردن:
من.. من چیکار کنم تا اون هر دفعه که منو میبینه اینطوری نکنه؟؟؟
جیمین جواب داد:
به نظر من... آم... تو باید بهش زمان بدی
فرصت بدی که اتفاقاتی که افتاده رو هضم کنه
داد زدم:
تا کییی؟؟ یه ماه بس نبوددد؟؟؟
ادامه دارد...
卩卂尺ㄒ : ۳
ویو جونگ کوک
جالبه نه؟
باعث و بانی این اتفاقات خودمم ولی خودم زود تر خوب شدم...
اگه برای کریستینا اتفاقی میوفتاد هیچوقت خودمو نمیبخشیدم
ولی اون...
رفتاراش نسبت به من تغییر کرده
اون از من میترسه
دیگه نمیخواد منو ببینه
هه آره، منم از خودم میترسم
و کارای لعنتیم میترسم!
با لرزشی که زیر دستام حس کردم ، فهمیدم بیدار شده
بلند شد و موهاشو از جلوی چشماش کنار زد تا بتونه منو ببینه
اما وقتی منو ببینه دوباره میزنه زیر گریه و جیغ میکشه:
آجوماااا کمکککک، یکی کمکم کنهههه ، یه هیولاااا ، اون داره پروانه رو اذیت میکنهههه ، اونو میکشهههههه...
و دوباره...
من اون هیولا ام و اون پروانه....
لبخند زدم:
چه پروانه قشنگ...
تا خواستم حرفم رو تموم کن دوباره جیغ زد:
جلو تر نیاااا، التماستتت میکنمم، نزدیک تر.. نیاااا
توی همین فاصله تهیونگ ، جیمین و آجوما سر و کله شون پیدا شد:
ارباب خواهش میکنم تا حالش بدتر نشده برید بیرون
اما من میخوام بیشتر ببینمش:
و-ولی...
ادامه داد:
ارباب... لطفاً!
تهیونگ و جیمین اومدن نزدیک و منو از اتاق خارج کردن:
من.. من چیکار کنم تا اون هر دفعه که منو میبینه اینطوری نکنه؟؟؟
جیمین جواب داد:
به نظر من... آم... تو باید بهش زمان بدی
فرصت بدی که اتفاقاتی که افتاده رو هضم کنه
داد زدم:
تا کییی؟؟ یه ماه بس نبوددد؟؟؟
ادامه دارد...
- ۳.۷k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط