باهاشون رفتم دم در با چشم گریون رفتم اولین بار بود ک بدون
باهاشون رفتم دم در با چشم گریون رفتم اولین بار بود ک بدون مامانم مسافرت میرفتم مامانمو بو کشیدم ب چشاش نگاه نکردم و دویدم توی ماشین ...2روز تا رسیدن ب مشهد طول کشید با کسی ک جای پدر من میشه ... 2روز بیدار بودم و طبق همیشه خاله تا ماشین روشن میشد خواب میرفت ... توی راه بوشهر ب مشهد راه کویر طبس ...بهترین خاطرات زندگی من رقم خورد ..انگاری ک توی اون راه بزرگ شدم ...حرفاش رفتاراش ....گاهی وقتها هم سکوت سنگینی ک ن من میدونستم چی بگم ن اون میدونست فقط یواشکی نگاش میکردم...میگفت عمو بخواب ولی خوابم نمی اومد ...بهترین سفر عمرم ک تا عمر دارم یادم نمیره ...و بهترین عموی دنیا ...از ته قلبم دوسش دارم ...و حیف ک چقدر دیر شناختمش وقتی شناختمش ک خیلی دور شده بود ....9ماه میگذره ک ندیدمش و خیلییییی دلتنگشم خیلی ...اخرین بار دی ماه بود اومد خونمون اونم اینقدر سوپرایز طوری ک حرکت کرده بود بعد زنگ زد من نزدیک شیرازم و دارم میام میخواستم بال در بیارم و همه میدونستن ک چقد خوشحالم وقتی رسیدن ب زور خودمو کنترل کردم گریه نکنم از خوشحالی وقتی وارد شدن سلام کردم نگاه چشماش نکردم وایساد جلوم گفت عه مگه قهری ک نگام نمیکنی گفتم ن عمو این حرفا چیه سرمو بلند کردم چشمام پر از اشک بود لبخندی زد و رفت شب خوابیدن و فردا صبح گفت باید برم دریا بعدش میرم خونه یکی از دوستام بابام زیادی اصرار کرد ک حتما باید ناهار خونه ما باشین من گفتم ک بابا بزار عمو راحت باشن مامان گفت حتما عمو دوسمون نداره برگشت خیال کرد من این حرفو زدم یه لحظه شوکه شد داشتم ماشین ظرفشویی رو خالی میکردم گفت نگام کن نگاش کردم گفت از تو انتظار این حرفو نداشتم یه لحظه گفتم چ حرفی گفت اینکه بگی دوست ندارم پیشت راحت نیستم منم شوکه شدم گفتم عمو من نبودم مامان گفت من گفتم فقط بزارین راحت باشه ...🙈 🙅 اقا نزدیک بود دعوا رخ بده وقتی نگام کرد زهله ترک شدم از نگاش🙈 🙈 🙈 🙈 ....#فرگل... خاطرات دایی حسینم .... بعضی وقتا دوس داشتن ها رو نمیشه توصیف کرد فقط دوسش داری فقط دوسش داری دوسش داری ..دلم براش تنگ شده ..
۱۶.۲k
۰۵ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.