جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست

جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست
بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست

دیوانه این چنین که منم در بلای عشق
دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست

گر خواندنت مراد و گر راندن آرزوست
آن کن که رای تست مرا اختیار نیست

ما را همین بسست که داریم درد عشق
مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست

ای دل همیشه عاشق و همواره مست باش
کان کس که مست عشق نشد هوشیار نیست

با عشق همنشین شو و از عقل برشکن
کو را به پیش اهل نظر اعتبار نیست

هر قوم را طریقتی و راهی و قبله‌ایست
پیش عبید قبله بجز کوی یار نیست
دیدگاه ها (۲)

‌من مست می عشقم هشیار نخواهم شدوز خواب خوش مستی بیدار نخواهم...

از جاده ی احساسِ تو، از درد نوشتمازیک دلِ غمگین،دلِ یک مَرد ...

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفتدر این خانه ندانم به چه...

بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانمکه شادی در همه عالم ازین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط