پارت۱
سلام من گیم ا.ت هستم ۲۴ ساله وقتی ۴ساله ام بود خانواده ام رو گم کردم و هرچی تلاش کردم پیدا شون کنم نشد که نشد انگار آب شدن تو زمین....و وقتی ۲۰ ساله ام شد....شدم عضو هشتم گروه بزرگ بی تی اس و توی این گروه با جیمین خیلی لجم اصلا خیلی رو مخمه(بعضی ها قدر نمیدونن دیگه)
_______________________
صبح با آلارم گوشی بیدار شدم ساعت ۷:۳۰
کار های مربوط به خودم و کردم رفتم پایین با نامجون روبه رو شدم که نشسته بود داشت کتاب میخوند صبح بخیری گفتم و رفتم تو اشپز خونه با جین و جیمین روبه رو شدم جین داشت میز رو برای صبحانه میچیند و جیمن هم کمکش میکرد
ا.ت.صبح بخیر
جین.صبح تو هم بخیر
جیمین.بیبین جوجه رو با اون موهای شلخته اش(خنده)
ا.ت مرگ شیطونه میگه با پا برم تو دهنش(عصبی)
جیمین.ببین جوجه به من چی میگه(مسخره)
نامجون.بس کنین دیگه(عصبی)
با حرف نامجون دوتا مون ساکت شدم و اعضا اومدم پایین و صبحانه خوردیم
جیهوپ گفت هفته دیگه کنسرت داریم و باید بریم خرید قرار شد فردا با اعضا بریم بازار و برای کنسرت آماده بشیم
به الکس(دوست پسرش)زنگ زدم و گفتم امروز بیاد بریم بیرون اونم قبول کرد بلند شدم یک دامن مشکی تا جای رونم پوشیدم و یک نیم تنه سفید پوشیدم و موهام هم بالا بستم و ماسک هم زدم که کسی نشناستم اومدم برم بیرون که با بچه ها روبه رو شدم
نامجون.نگو که با این لباس میخای بری بیرون؟
ا.ت.مگه چشه؟
تهیونگ.چش نیس با این دامن کوتاه؟
جیمین.بروو سریع عوضش کن(عصبی)
ا.ت نمیخام همین لباسم خوبه
جیهوپ.ولش کنین بزار هرجور دلش میخاد باشه
بعد از گفتن این حرف اعضا اعصبانی از کنارم رفتن آخه مگه لباسم چشه...از خونه زدم بیرون و به کافی ای که با الکس قرار داشتم رفتم....داخل کافه شدم که دیدم الکس نشسته و سریع رفتم پیشش
ا.ت سلام چطوری؟(ذوق)
الکس.سلام
ا.ت چیزی شده؟
الکس. اره راستش....ما
ا.ت ما چی؟
اکلس.ما...ماباید جدا شیم؟
ا.ت. چرا..مگه من کاری بدی کردم؟
الکس.شرمنده اما من سوآ(دوست صمیمی ا.ت)رو دوست دارم
ا.ت.چ......چی؟(بغض)
الکس شرمنده
حتی نزاشت حرف بزنم بلند شد که بره دستش رو گرفتم
ا.ت. الکس خوشبخت بشی...لطفا با سوآ خوب رفتار کن سوآ دلش پاکه بهش صدمه نزن(بغض)
الکس.شرمنده
ا.ت فقط بزار برای آخرین بار بغلت کنم
الکس دست هاشو باز کرد و ا.ت بغلش کردی بغضت داشت میکشت ازش جدا شدی و از کافه زدی بیرون گوشیت رو خاموش کردی و تو خیابون ها قدم میزدی ا.ت عاشقانه الکس رو میپرستیدی به خودت اومدی ساعت ۱۰ شب بود و سریع به خونه حرکت کردی.....درو که باز کردی و اومدی داخل با قیافه عصبی لچه ها روبه رو شدی
نامجون . کجا بودی تا این وقت شب(عصبی)
کوک. چرا گوشیت خاموش بود میدونی چند بار زنگ زدیم
جیمین اگه میدونست که الان جواب میداد کوک
ا.ت ببخشید بچه ها من حالم خوب نبود
جیمین.ببخشیم؟میدونی از کی نگرانتیم(دادو عصبی)
تهیونگ.جیمین آروم باش
شوگا.تهیونگ راست میگه جیمین
_______________________
صبح با آلارم گوشی بیدار شدم ساعت ۷:۳۰
کار های مربوط به خودم و کردم رفتم پایین با نامجون روبه رو شدم که نشسته بود داشت کتاب میخوند صبح بخیری گفتم و رفتم تو اشپز خونه با جین و جیمین روبه رو شدم جین داشت میز رو برای صبحانه میچیند و جیمن هم کمکش میکرد
ا.ت.صبح بخیر
جین.صبح تو هم بخیر
جیمین.بیبین جوجه رو با اون موهای شلخته اش(خنده)
ا.ت مرگ شیطونه میگه با پا برم تو دهنش(عصبی)
جیمین.ببین جوجه به من چی میگه(مسخره)
نامجون.بس کنین دیگه(عصبی)
با حرف نامجون دوتا مون ساکت شدم و اعضا اومدم پایین و صبحانه خوردیم
جیهوپ گفت هفته دیگه کنسرت داریم و باید بریم خرید قرار شد فردا با اعضا بریم بازار و برای کنسرت آماده بشیم
به الکس(دوست پسرش)زنگ زدم و گفتم امروز بیاد بریم بیرون اونم قبول کرد بلند شدم یک دامن مشکی تا جای رونم پوشیدم و یک نیم تنه سفید پوشیدم و موهام هم بالا بستم و ماسک هم زدم که کسی نشناستم اومدم برم بیرون که با بچه ها روبه رو شدم
نامجون.نگو که با این لباس میخای بری بیرون؟
ا.ت.مگه چشه؟
تهیونگ.چش نیس با این دامن کوتاه؟
جیمین.بروو سریع عوضش کن(عصبی)
ا.ت نمیخام همین لباسم خوبه
جیهوپ.ولش کنین بزار هرجور دلش میخاد باشه
بعد از گفتن این حرف اعضا اعصبانی از کنارم رفتن آخه مگه لباسم چشه...از خونه زدم بیرون و به کافی ای که با الکس قرار داشتم رفتم....داخل کافه شدم که دیدم الکس نشسته و سریع رفتم پیشش
ا.ت سلام چطوری؟(ذوق)
الکس.سلام
ا.ت چیزی شده؟
الکس. اره راستش....ما
ا.ت ما چی؟
اکلس.ما...ماباید جدا شیم؟
ا.ت. چرا..مگه من کاری بدی کردم؟
الکس.شرمنده اما من سوآ(دوست صمیمی ا.ت)رو دوست دارم
ا.ت.چ......چی؟(بغض)
الکس شرمنده
حتی نزاشت حرف بزنم بلند شد که بره دستش رو گرفتم
ا.ت. الکس خوشبخت بشی...لطفا با سوآ خوب رفتار کن سوآ دلش پاکه بهش صدمه نزن(بغض)
الکس.شرمنده
ا.ت فقط بزار برای آخرین بار بغلت کنم
الکس دست هاشو باز کرد و ا.ت بغلش کردی بغضت داشت میکشت ازش جدا شدی و از کافه زدی بیرون گوشیت رو خاموش کردی و تو خیابون ها قدم میزدی ا.ت عاشقانه الکس رو میپرستیدی به خودت اومدی ساعت ۱۰ شب بود و سریع به خونه حرکت کردی.....درو که باز کردی و اومدی داخل با قیافه عصبی لچه ها روبه رو شدی
نامجون . کجا بودی تا این وقت شب(عصبی)
کوک. چرا گوشیت خاموش بود میدونی چند بار زنگ زدیم
جیمین اگه میدونست که الان جواب میداد کوک
ا.ت ببخشید بچه ها من حالم خوب نبود
جیمین.ببخشیم؟میدونی از کی نگرانتیم(دادو عصبی)
تهیونگ.جیمین آروم باش
شوگا.تهیونگ راست میگه جیمین
۹.۰k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.