part

part : ①⓪

فقط پشت صحنه روشن بود
همه رفته بودن به جز آیرا و یونا
______________________________________
یونا به آیرا نگاه میکرد و در همین هین گفت:
@ آیرا تو تنها نیستی! پس چرا نگرانی؟ چه اتفاقی افتاده؟ (با نگرانی)

آیرا چشماشو بست
بغضش گرفته بود
صحنه ای که جئون اسمشو صدا زد از جلوی چشماش رد میشد

میدونی یونا.... من اونقدر بی اعتماد و ترسو شدم که وقتی یکی اسم واقعیمو صدا زد؛ ترسیدم

@ اسمت؟؟( با نگرانی )
هووممم، جئون..... نمیدونم این از کجا فهمیده( سرشو به صندلی تکیه داده بود و چشماش بسته بود)

ویو یونا:
خیلی نگرانش بودم
چون فقط من میدونستم چی به سر این دختر اومده
تو همون لحظه صدای نوتیف گوشی اومد
آیرا گوشیشو برداشت وقتی نگاش به گوشی افتاد نمیدونم چی دید چشاش چهارتا شد


ویو آیرا:
صدای نوتیف اومد، گوشیمو برداشتم
وقتی اسم فرستنده رو خوندم یه لحظه پشمام ریخت
واقعیتش چیز عجیبی نبود فقط انتظار نداشتم پیام بده

📩 پیام از : jeon jungkook

<_ ممنون بابت امروز.... همه چی عالی بود
هر وقت لباسم اماده شد خبرم کن
کمک هم خواستی بگو؛ نگران نباش سلیقم خوبه😂
لطفا هم انقدر رسمی نباش قراره باهم کار کنیم>
(هنوز ویو آیرا عه)
واقعیتش کرک و پرام ریخت
اصلنننن لباسو یادم نبود
لباسی که قرار بود برای عکس برداری پس فردا براش اماده کنم و هییییچچچ کاری هم نکردم

: نههههه یونااا( با غر و گریه الکی خودشو از روی صندلی سُر داد )

@چی شده؟ کی بود؟

: جئونه... باید برای پس فردا براش لباس اماده میکردم
و هیچچ کاری هم نکردم هیچ ایده ای هم ندارمممم( با غر زدن )




ادامه دارد.....
دیدگاه ها (۵)

part: ①①_______________~~~~~~~~______________ویو آیرا: با یو...

part: ①②_____________________________________صبح روز بعد ساع...

part : ⑨ولی یونا... از اونطرف سالن با یه لیوان شر.اب توی دست...

شوخی تهیونگ با خبرنگار کره ای🥹👇🏻🐻 دروغ میگی!👤 نه واقعا میگم ...

ــــعدالتـــ برایــ یکـــ قاتلـــــــــــ☆p⁵.ویو نویسنده: ای...

✧ ⎯⎯ 𝗌𝗎𝗇𝗌𝖾𝗍 is 💿 coming . . .

هرزه ی حکومتی پارت ۱ویو ا/ت با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط