part

part : ⑨

ولی یونا...
از اونطرف سالن با یه لیوان شر.اب توی دستش ایستاده بود و نگاهش و صاف روی اون دو نفر قفل کرده بود؛
حالو هوای بین اون دوتا خیلی براش عجیب بود

یه جرعه از شر.اب توی دستش را نوشید و با خودش فکر کرد:
@"آیرا هیچوقت جلوی مردا اینطوری رفتار نمیکرد، اون همیشه مرز داشت، سنگین بود ولی الان انگار میخواد فرار کنه"

( بچه ها( @ ) علامت یوناست و وقتی سر و ته جمله ( " ) میزارم یعنی توی ذهنشون میگن )


وقتی جلسه تموم شد، کوک از جاش بلند شد
قبل رفتن یه نگاه اخر به کایو انداخت
کایو هم نگاه کرد ولی خیلی سریع،
و بعد چشم هاشو کلافه بست
نفسشو اهسته بیرون داد....
انگار که داشت خودشو اروم میکرد یا یه ترسی رو توی خودش میکشت

کوک رفت
کایو هنوز نشسته بود
خبرنگار ها هم تقریبا رفته بودن
همون موقع ، یونا اروم اومد کنارش نشست
@امروز عالی بودی ولی.....(این نقطه واسه مکث کردنه ها)

کایو که تا الان چشماش بسته بود
چشماشو باز کرد و نگاهشو به یونا داد؛
ولی چی؟
یونا حالت متفکرانه ای به خودش گرفت و گفت:
@تو هیچوقت اینجوری نمیلرزیدی یا حالت عجیب نبود...
مگه اینکه.... یه چیزی تو دلت باشه که داری مخفیش میکنی

ایرا با صدای اروم گفت:
یونا....لطفا..الان نه!
یونا دستشو گرفت و اروم فشار داد
@باشه،صبر میکنم تا خودت بهم بگی!


شب شده بود، مهمونی تموم شده بود، نور ها خاموش سالن خالی....
فقط پشت صحنه روشن بود....



ادامه دارد.....
دیدگاه ها (۲)

part : ①⓪فقط پشت صحنه روشن بود همه رفته بودن به جز آیرا و یو...

part: ①①_______________~~~~~~~~______________ویو آیرا: با یو...

شوخی تهیونگ با خبرنگار کره ای🥹👇🏻🐻 دروغ میگی!👤 نه واقعا میگم ...

اسلاید اول لباس کایواسلاید دوم لباس کوکتو پست قبلی یقه ی لبا...

سایه های سبز

پارت پنجم: بیداریقطار در حال حرکت بود. هلیا و لیا کنار هم نش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط