شاه قلب قسمت۶
#شاه قلب #قسمت۶
مامان باشنیدن حرف من باملاقه دنبالم کرد.
-وایستاببینم ورپریده شرمو حیات کجارفته..
-رفته مسافرت ..بادیدن بابام سریع پشت سرش سنگرگرفتم..
-بابانجاتم بده خانومت میخواد منو به قتل برسونه..
-چیشده شمادوتا بازچتونه؟؟
-چیزی نیست باباجون من یه حرف قشنگ راجب شما زدم مامان خانم حسودیشون شدودنبالم کرد..مامان برام چشم غره رفت..بابا روی سرمو بوسید وگفت:
-ای قربون دخترقشنگم برم که همیشه هوای باباشو داره...برامامانم ابرو بالا انداختمو ..گونه ای بابامو بوسیدم..مامان لبخندی زدوبه ماخیره شد..
.-منم امدم کسی نیست منو بغل کنه..
-بازاین حسودخان پیداش شد..
-لقب خودتو به من نچسپون لطفا
-نخیرم من حسود نیستم تویی تو..
-نه عزیزم قبول کن که لقب خودته مامان تو بگو من حسودم یااون ورپریده..
-هردوتاتون حسودین..زبونمو براسهند بیرون آوردم..
-بی ادب این همه رفتی مدرسه یکم ادب ونزاکت بهت یاد ندادن..
-همین که به تو یاد دادن کافیه ..
-من از همون بچگی باادب وباشخصیت بودم.
-میدونم داداش عزیزم .اصلا وقتی تو شکم مامان بودی بهت درس ادب میدادن چون وقتی امدی بیرون تا ۶ سالت شد اصلاشلوارتو خیس نمیکردی ازبس باادب بودی..مامان بابا زدن زیر خنده..سهندم سمت من یورش آورد .منم پابه فرار گذاشتم وباعجله سمت اتاقم دویدم...زود لباسمو عوض کردم ..آروم دراتاقو باز کردم..خدارو شکرسهند نبود.باخیال راحت از راه پله پایین رفتم..بعداز اینکه نهارمونو خوردیم جلو تلویزیون نشستم ..اول بابا امد بعدش سهندومامانم امدن..
-خب دخترم درس ودانشگاه چطور پیش میره ..
-خوبه..وای بابا یه دانشجوامده نمیدونی چه تیپ وقیافه ای مزخرفی داره یه تیپایی میزنه مثل دوران شاه ..پاچه های شلوارش این هوا..موهاش فردرشت ..ریشو سبیلش عین این حاج آقاهاهست که یه خرمن میزارن اینم همینجوریه ..
اصلا یه وضعیه تازگیاهم زیرچشماش گود افتاده فکرکنم معتاده..مامان متعجب نگام کرد.
-واا اگه معتاده چجوری راهش میدن تودانشگاه جونای مردمو گمراه کنه ..اول بره خودشو خوب کنه بعد تو جامعه بچرخه..منم پیازداغشو زیادترکردم.
-آره والا عجب آدمایی پیدامیشن..ازسروضعش معلومه که اعتیادداره اونم ازنوع خرکیش..ازاوناکه همه چیز مصرف میکنن..سهندکه تااون موقع شنونده بود گفت:
نویسنده:S.ma.Eh
مامان باشنیدن حرف من باملاقه دنبالم کرد.
-وایستاببینم ورپریده شرمو حیات کجارفته..
-رفته مسافرت ..بادیدن بابام سریع پشت سرش سنگرگرفتم..
-بابانجاتم بده خانومت میخواد منو به قتل برسونه..
-چیشده شمادوتا بازچتونه؟؟
-چیزی نیست باباجون من یه حرف قشنگ راجب شما زدم مامان خانم حسودیشون شدودنبالم کرد..مامان برام چشم غره رفت..بابا روی سرمو بوسید وگفت:
-ای قربون دخترقشنگم برم که همیشه هوای باباشو داره...برامامانم ابرو بالا انداختمو ..گونه ای بابامو بوسیدم..مامان لبخندی زدوبه ماخیره شد..
.-منم امدم کسی نیست منو بغل کنه..
-بازاین حسودخان پیداش شد..
-لقب خودتو به من نچسپون لطفا
-نخیرم من حسود نیستم تویی تو..
-نه عزیزم قبول کن که لقب خودته مامان تو بگو من حسودم یااون ورپریده..
-هردوتاتون حسودین..زبونمو براسهند بیرون آوردم..
-بی ادب این همه رفتی مدرسه یکم ادب ونزاکت بهت یاد ندادن..
-همین که به تو یاد دادن کافیه ..
-من از همون بچگی باادب وباشخصیت بودم.
-میدونم داداش عزیزم .اصلا وقتی تو شکم مامان بودی بهت درس ادب میدادن چون وقتی امدی بیرون تا ۶ سالت شد اصلاشلوارتو خیس نمیکردی ازبس باادب بودی..مامان بابا زدن زیر خنده..سهندم سمت من یورش آورد .منم پابه فرار گذاشتم وباعجله سمت اتاقم دویدم...زود لباسمو عوض کردم ..آروم دراتاقو باز کردم..خدارو شکرسهند نبود.باخیال راحت از راه پله پایین رفتم..بعداز اینکه نهارمونو خوردیم جلو تلویزیون نشستم ..اول بابا امد بعدش سهندومامانم امدن..
-خب دخترم درس ودانشگاه چطور پیش میره ..
-خوبه..وای بابا یه دانشجوامده نمیدونی چه تیپ وقیافه ای مزخرفی داره یه تیپایی میزنه مثل دوران شاه ..پاچه های شلوارش این هوا..موهاش فردرشت ..ریشو سبیلش عین این حاج آقاهاهست که یه خرمن میزارن اینم همینجوریه ..
اصلا یه وضعیه تازگیاهم زیرچشماش گود افتاده فکرکنم معتاده..مامان متعجب نگام کرد.
-واا اگه معتاده چجوری راهش میدن تودانشگاه جونای مردمو گمراه کنه ..اول بره خودشو خوب کنه بعد تو جامعه بچرخه..منم پیازداغشو زیادترکردم.
-آره والا عجب آدمایی پیدامیشن..ازسروضعش معلومه که اعتیادداره اونم ازنوع خرکیش..ازاوناکه همه چیز مصرف میکنن..سهندکه تااون موقع شنونده بود گفت:
نویسنده:S.ma.Eh
۱۹.۹k
۰۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.