شاه قلب قسمت۸
شاه قلب #قسمت۸
پسره ای ازخودراضی احمق خودشومیگیره واسه من وایستاببین چیکارت میکنم..
-بهنازی این پسره باچی میاددانشگاه؟؟
-باموتورچطور؟بازفکرای شیطانی توسرت میچرخه
-چه جورم ...
-سایه ولش کن پسره روبرات دردسرمیشه..
-چه دردسری مثلا..این پسره رییس اسکلاست مطمعن باش هیچکاری نمیتونه انجام بده ..
-نمیدونم والا ازماگفتن بود..نیشموبراش بازکردم -نترس چیزی نمیشه ..داخل کلاس شدیم .چندشه سرش پایین بود عینکشو درآورد وچشماشو ماساژ داد..-کورنشی یه وقت ...سرشو بالا گرفت ونگام کرد .بالاخره چشماشو بدون عینک دیدم.چشمای درشت ومشکی به تاریکی شب بامژه های بلند تونگاهش یه مظلومیت خیرقابل وصفی بود که هیچجوره نمیتونستم انکارش کنم.. عینکشو به چشماش زد وچشمشو به جزوش دوخت..یکی نیست بهش بگه آخه پسره ای احمق تو که این چشمای قشنگو داری عینک چرامیزنی ..چندش نما میشی..
-سایه اگه ببینه بدبخت میشیم.
-عههه نترس بابا ..
چاقورو ازتوکیفم بیرون آوردم وباتمام قدرتم فروکردم تو توچرخ موتورش بفرماچندش خان اینم جایزه خودشیفته بازیت تاتوباشی دیگه خودتو برام نگیری..مبارکت باشه..خخخ
-سایه داره میاد..بابهنازپابه فرار گذاشتیم پشت دیوارقایم شدیم..به موتورش نزدیک شد..نگاهی به موتورش انداخت..رفته رفته لبخندرولبش نشست سرشوتکون دادو نگاهی به اطرافش انداخت وگوشیشو ازجیبش بیرون آورد..
روی تخت دراز کشیدم وبه فکر فروع رفتم..اون میخواست منو بزنه بیشعور.ولی نزد.بیخود میکرد میزد.یکی میزد دوتا میخورد.چندش...واقعا اسکله من زدم موتورشوداغون کردم واسه خودش میخنده ..مخش تاب داره واقعا جای مغزتوسرش گچه ..گچ .....دراتاقم رو زدن .
-کیه؟دراتاق بازشدو سهند امد داخل ..باچشمای در امده نگاهش میکردم.
-سهند این چه ریختیه براخودت درست کردی؟؟
-تو به این میگی ریخت.س.سایه .م.من زدم به یکی وفرارکردم..
-چیی?
-آروم دخترمامان بابارو بیدار میکنی.
-یعنی چی که به یکی زدی وفرارکردی؟چرافرار کردی.؟
-خیلی ترسیده بودم.. دستاشو جلوم گرفت هنوزم میلرزید..
-سایه من چیکار کنم بدبخت شدم بابااگه بفهمه بدبخت تر میشم..حالا باید چیکارکنم..
-آخه آدم عاقل این موقعه ای شب تو خیابون چیکار میکردی..ساعتو نگاه کردی ساعت ۱شبه..
-سایه اینارو ول کن ..حالا من باید چه خاکی توسرم بریزم اگه طرف بمیره بدبخت میشم..
نویسنده؛Smaeh
پسره ای ازخودراضی احمق خودشومیگیره واسه من وایستاببین چیکارت میکنم..
-بهنازی این پسره باچی میاددانشگاه؟؟
-باموتورچطور؟بازفکرای شیطانی توسرت میچرخه
-چه جورم ...
-سایه ولش کن پسره روبرات دردسرمیشه..
-چه دردسری مثلا..این پسره رییس اسکلاست مطمعن باش هیچکاری نمیتونه انجام بده ..
-نمیدونم والا ازماگفتن بود..نیشموبراش بازکردم -نترس چیزی نمیشه ..داخل کلاس شدیم .چندشه سرش پایین بود عینکشو درآورد وچشماشو ماساژ داد..-کورنشی یه وقت ...سرشو بالا گرفت ونگام کرد .بالاخره چشماشو بدون عینک دیدم.چشمای درشت ومشکی به تاریکی شب بامژه های بلند تونگاهش یه مظلومیت خیرقابل وصفی بود که هیچجوره نمیتونستم انکارش کنم.. عینکشو به چشماش زد وچشمشو به جزوش دوخت..یکی نیست بهش بگه آخه پسره ای احمق تو که این چشمای قشنگو داری عینک چرامیزنی ..چندش نما میشی..
-سایه اگه ببینه بدبخت میشیم.
-عههه نترس بابا ..
چاقورو ازتوکیفم بیرون آوردم وباتمام قدرتم فروکردم تو توچرخ موتورش بفرماچندش خان اینم جایزه خودشیفته بازیت تاتوباشی دیگه خودتو برام نگیری..مبارکت باشه..خخخ
-سایه داره میاد..بابهنازپابه فرار گذاشتیم پشت دیوارقایم شدیم..به موتورش نزدیک شد..نگاهی به موتورش انداخت..رفته رفته لبخندرولبش نشست سرشوتکون دادو نگاهی به اطرافش انداخت وگوشیشو ازجیبش بیرون آورد..
روی تخت دراز کشیدم وبه فکر فروع رفتم..اون میخواست منو بزنه بیشعور.ولی نزد.بیخود میکرد میزد.یکی میزد دوتا میخورد.چندش...واقعا اسکله من زدم موتورشوداغون کردم واسه خودش میخنده ..مخش تاب داره واقعا جای مغزتوسرش گچه ..گچ .....دراتاقم رو زدن .
-کیه؟دراتاق بازشدو سهند امد داخل ..باچشمای در امده نگاهش میکردم.
-سهند این چه ریختیه براخودت درست کردی؟؟
-تو به این میگی ریخت.س.سایه .م.من زدم به یکی وفرارکردم..
-چیی?
-آروم دخترمامان بابارو بیدار میکنی.
-یعنی چی که به یکی زدی وفرارکردی؟چرافرار کردی.؟
-خیلی ترسیده بودم.. دستاشو جلوم گرفت هنوزم میلرزید..
-سایه من چیکار کنم بدبخت شدم بابااگه بفهمه بدبخت تر میشم..حالا باید چیکارکنم..
-آخه آدم عاقل این موقعه ای شب تو خیابون چیکار میکردی..ساعتو نگاه کردی ساعت ۱شبه..
-سایه اینارو ول کن ..حالا من باید چه خاکی توسرم بریزم اگه طرف بمیره بدبخت میشم..
نویسنده؛Smaeh
۵۲.۸k
۰۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.