ازدواج سوری پارت 45
ازدواج سوری پارت 45
هیونا نشسته بود رو صندلیم
هیونا ـ عشقم اومدی؟
ـ یک من عشق تو نیستم دو کی بهت سهام داده سه چرا گوروتو از اینجا گم نمیکنی؟*با داد*
ویو هیونا
تهیونگ جوری از دستم اعصبانی بود که همه داشتن نگای من میکردن
منم سرش داد زدم
هیونا ـ یک من نامزدت هستم دو شریک شرکتم و 30 درصد سهام باید به نامم باشه سه دوست دارم بیام دیدن نامزدم
تهیونگ اومد سمتم منو از سر جاش بلند کرد
ویو تهیونگ
دیگه زدم به سیم اخر
ـ تو چه مرگته، این صد بار این ازدواج سوریهه، نمیفهمی؟
هیونا ـ چرا نمیفهمی که من دوست دارم
مچ دستشو گرفتم انداختمش بیرون(اخیششش خیالم راحت شد)
ـ دیگه حق نداری بیای اینجا
هیونا ـ چرا؟
ـ برای همین
هیونا ـ دلیل؟
ـ همینی که گفتم *با داد*
هیونا ـ حالا میبینم اقای کیم
ـ هیونا، با من بحث نکن باشه؟
هیونا ـ دلم میخواد بحث میکنم
ـ دلت میخواد؟
هیونا ـ اره، دلم میخواد
مچ دستشو باز گرفتمو بردمش پایین و پرتش کردم بیرون
سمت بادیگار جلوی در
ـ از این به بعد خانم هیونا فقط با اجازه ی من حق ورود به اینجا دارن فهمیدید؟
++بله اقای کیم
ـ خوبه، اگر دیدم ایشون داخل باشن جفتتون اخراجید
رفتم داخل همه نگاهشون به من بود
ـ چیه نکنه میخواید اخراج شید؟
با این حرف برگشتن سر کارشون
کانیا ـ خب همه برن سر کارشون دیگه
+کانیا خانوم لازم نیست بگی خودمون فهمیدیم
ـ خانم کانگ
+ بله اقای کیم؟
ـ اگر یه بار دیگه با منشیه من همچین برخوردی داشتی من میدونم با تو
+اخه..
ـ اخه نداره حالا برو سر کارت
رفتم تو اتاقم به کانیا گفتم که کسی نیاد داخل اتاق تا یه زره دراز بکشم
رفتم رو مبلی که داخل اتاقم بود دراز کشیدم
هیونا نشسته بود رو صندلیم
هیونا ـ عشقم اومدی؟
ـ یک من عشق تو نیستم دو کی بهت سهام داده سه چرا گوروتو از اینجا گم نمیکنی؟*با داد*
ویو هیونا
تهیونگ جوری از دستم اعصبانی بود که همه داشتن نگای من میکردن
منم سرش داد زدم
هیونا ـ یک من نامزدت هستم دو شریک شرکتم و 30 درصد سهام باید به نامم باشه سه دوست دارم بیام دیدن نامزدم
تهیونگ اومد سمتم منو از سر جاش بلند کرد
ویو تهیونگ
دیگه زدم به سیم اخر
ـ تو چه مرگته، این صد بار این ازدواج سوریهه، نمیفهمی؟
هیونا ـ چرا نمیفهمی که من دوست دارم
مچ دستشو گرفتم انداختمش بیرون(اخیششش خیالم راحت شد)
ـ دیگه حق نداری بیای اینجا
هیونا ـ چرا؟
ـ برای همین
هیونا ـ دلیل؟
ـ همینی که گفتم *با داد*
هیونا ـ حالا میبینم اقای کیم
ـ هیونا، با من بحث نکن باشه؟
هیونا ـ دلم میخواد بحث میکنم
ـ دلت میخواد؟
هیونا ـ اره، دلم میخواد
مچ دستشو باز گرفتمو بردمش پایین و پرتش کردم بیرون
سمت بادیگار جلوی در
ـ از این به بعد خانم هیونا فقط با اجازه ی من حق ورود به اینجا دارن فهمیدید؟
++بله اقای کیم
ـ خوبه، اگر دیدم ایشون داخل باشن جفتتون اخراجید
رفتم داخل همه نگاهشون به من بود
ـ چیه نکنه میخواید اخراج شید؟
با این حرف برگشتن سر کارشون
کانیا ـ خب همه برن سر کارشون دیگه
+کانیا خانوم لازم نیست بگی خودمون فهمیدیم
ـ خانم کانگ
+ بله اقای کیم؟
ـ اگر یه بار دیگه با منشیه من همچین برخوردی داشتی من میدونم با تو
+اخه..
ـ اخه نداره حالا برو سر کارت
رفتم تو اتاقم به کانیا گفتم که کسی نیاد داخل اتاق تا یه زره دراز بکشم
رفتم رو مبلی که داخل اتاقم بود دراز کشیدم
۶.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.