ازدواج سوری پارت 46
ازدواج سوری پارت 46
چشمامو گذاشتم روی هم داشت خوابم میبرد که صدای در اومد بدون اینکه چشمامو باز کنم
ـ کانیا مگه نگفتم کسی نیاد؟
مامانم ـ یعنی مامانتم نباید بیاد؟
چشمامو باز کردم دیدم مامانم بالا سرمه از جام بلند شدم و مامانم اومد کنارم نشست
ـ اوما چیشده اومدی اینجا
مامانم ـ دلم برای پسرم تنگ شده بود گفتم بیام پیشش
ـ اوما، من عاشق شدم
مامانم ـ عاشق کی؟
ـ عاشق یه روباه
مامانم ـ پسرم یه دختر خوب پیدا کرده، بگو ببینم چه شکلیه؟
ـ مهربون، خوشگل، روباه، اهل خوش گذرونی،....
مامانم ـ اوووووه، عکسشو نشونم بده ببینم
ـ بزار گوشیمو بیارم
مامانم ـ باشه
رفتم گوشیمو اوردم و عکسی که امروز صب از ات گرفتم رو نشونش دادم
مامانم ـ دختر خوشگلیه، اما چرا برام اشناس؟
ـ یه دختر پسری بوداا که پیش مامان بزرگ زندگی میکردن
مامانم ـ اها که بعد پسره مرد؟
ـ اوهوم این همون دختره هست
مامانم ـ واقعا؟ باورم نمیشه چقد بزرگ شده
ـ اوهوم
مامانم ـ پس همینو بارت میگیرم
ـ فعلا که نمیشه
مامانم ـ اهه حواسم به هیونا نبود
ـ راستی، احیانا بابا بیست درصد سهام شرکتو بهش نداده؟
مامانم ـ دیشب اونده بود خونه پیش بابات
ـ زیر سر بابایی هس
مامانم ـ مگه چیشده؟
ـ بابا بیست درصد سهامو بهش داده بهعد پرو خانم اومده میگه ده درصد دیگش رو هم باید بهم بدی
مامانم ـ چه پرو به بابات گفتم شریک اینا نشو حرف گوش نکرد
ـ مگه منو تو برای بابا مهمیم؟
مامانم ـ ایگوو بیا بغلم
رفتم بغل مامانم
مامانم ـ همه چی درست میشه
ـ واقعا؟
مامانم ـ درستش میکنیم
ـ مرسی که کنارمی
از بغل هم اومدیم بیرون
ـــــــ فلش بک ساعت 5 بعد از ظهرــــــــ
ویو ات
مین هیوک ـ اگه مامانمو نمیپیچونی تا خودم دست به کار بشم؟
ـ حلش میکنم
مین هیوک ـ باشه
ـ بچه ها من حوصلم سر رفته من میخوام برم بیرون
مین هیوک ـ منم
زن یونگی ـ مین هیوک مشقاتو نوشتی؟
مین هیوک ـ اوهوم، تکلیف هنرمو نوشتم ریاضیمم همین طور، و پیانو هم تمرین کردم
زن یونگی ـ ات میشه مین هیوکم ببری؟
ـ اره البته
مین هیوک ـ پس من میرم اماده شم
ـ زود اماده شیااا
مین هیوک ـ باشه
مین هیوک رفت اماده شد و اومد رفتیم بیرون که تهیونگ اومد
تهیونگ ـ سلام کجا؟
ـ مین هیوک میخواد با دوستاش بره سینما منم حوصلم سر رفته بود میخوایم باهم بریم
تهیونگ ـ پس میخواید برید سینما؟
مین هیوک ـ اوهوم توهم میای خوش میگذره
تهیونگ ـ یعنی منم بیام؟
مین هیوک ـ اره بیا
تهیونگ ـ باشه
چشمامو گذاشتم روی هم داشت خوابم میبرد که صدای در اومد بدون اینکه چشمامو باز کنم
ـ کانیا مگه نگفتم کسی نیاد؟
مامانم ـ یعنی مامانتم نباید بیاد؟
چشمامو باز کردم دیدم مامانم بالا سرمه از جام بلند شدم و مامانم اومد کنارم نشست
ـ اوما چیشده اومدی اینجا
مامانم ـ دلم برای پسرم تنگ شده بود گفتم بیام پیشش
ـ اوما، من عاشق شدم
مامانم ـ عاشق کی؟
ـ عاشق یه روباه
مامانم ـ پسرم یه دختر خوب پیدا کرده، بگو ببینم چه شکلیه؟
ـ مهربون، خوشگل، روباه، اهل خوش گذرونی،....
مامانم ـ اوووووه، عکسشو نشونم بده ببینم
ـ بزار گوشیمو بیارم
مامانم ـ باشه
رفتم گوشیمو اوردم و عکسی که امروز صب از ات گرفتم رو نشونش دادم
مامانم ـ دختر خوشگلیه، اما چرا برام اشناس؟
ـ یه دختر پسری بوداا که پیش مامان بزرگ زندگی میکردن
مامانم ـ اها که بعد پسره مرد؟
ـ اوهوم این همون دختره هست
مامانم ـ واقعا؟ باورم نمیشه چقد بزرگ شده
ـ اوهوم
مامانم ـ پس همینو بارت میگیرم
ـ فعلا که نمیشه
مامانم ـ اهه حواسم به هیونا نبود
ـ راستی، احیانا بابا بیست درصد سهام شرکتو بهش نداده؟
مامانم ـ دیشب اونده بود خونه پیش بابات
ـ زیر سر بابایی هس
مامانم ـ مگه چیشده؟
ـ بابا بیست درصد سهامو بهش داده بهعد پرو خانم اومده میگه ده درصد دیگش رو هم باید بهم بدی
مامانم ـ چه پرو به بابات گفتم شریک اینا نشو حرف گوش نکرد
ـ مگه منو تو برای بابا مهمیم؟
مامانم ـ ایگوو بیا بغلم
رفتم بغل مامانم
مامانم ـ همه چی درست میشه
ـ واقعا؟
مامانم ـ درستش میکنیم
ـ مرسی که کنارمی
از بغل هم اومدیم بیرون
ـــــــ فلش بک ساعت 5 بعد از ظهرــــــــ
ویو ات
مین هیوک ـ اگه مامانمو نمیپیچونی تا خودم دست به کار بشم؟
ـ حلش میکنم
مین هیوک ـ باشه
ـ بچه ها من حوصلم سر رفته من میخوام برم بیرون
مین هیوک ـ منم
زن یونگی ـ مین هیوک مشقاتو نوشتی؟
مین هیوک ـ اوهوم، تکلیف هنرمو نوشتم ریاضیمم همین طور، و پیانو هم تمرین کردم
زن یونگی ـ ات میشه مین هیوکم ببری؟
ـ اره البته
مین هیوک ـ پس من میرم اماده شم
ـ زود اماده شیااا
مین هیوک ـ باشه
مین هیوک رفت اماده شد و اومد رفتیم بیرون که تهیونگ اومد
تهیونگ ـ سلام کجا؟
ـ مین هیوک میخواد با دوستاش بره سینما منم حوصلم سر رفته بود میخوایم باهم بریم
تهیونگ ـ پس میخواید برید سینما؟
مین هیوک ـ اوهوم توهم میای خوش میگذره
تهیونگ ـ یعنی منم بیام؟
مین هیوک ـ اره بیا
تهیونگ ـ باشه
۷.۳k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.