ازدواج سوری پارت
ازدواج سوری پارت 44
زن نامجون ـ نترس حامله نیستی
ـ واقعا؟
زن نامجون ـ اوهوم
ـ وااای خدارا شکر
زن نامجون ـ حالا بیا داخل
ـ اوهوم
تا اومدم برم داخل گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود
ـ تو برو من الان میام
زن نامجون ـ باشه
زن نامجون رفت و منم جواب تهیونگو دادم
ـ الو عشقم؟
ته ـ سلام بیبی رسیدی خونه؟
ـ اره خیلی وقته الان حدود یه بیس دقیقه ای هست که رسیدم
ته ـ خب خدارا شکر
ـ چیزی شده؟
ته ـ راجب داداشته، خب من از مامان بزرگم پرسیدم که کیم رایدسو نجات داده یا نه
ـ خب..؟
ته ـ گفت که نجاتش دادم اما دیگه ازش خبر ندارم
ـ اههه، بازم نتونستم
ته ـ از همین اول نباز پیداش میکنی
ـ البته به لطف تو
ته ـ خب من جلسه دارم باید برم
ـ باشه برو فعلا
ته ـ دلمم برای طعمه لباتتنگ شده هااا، یادم باشه دیدمت ببوسمت
ـ هعی بسه برو دیرت میشه هاا
ته ـ باشه بای
ـ بای
گوشیو قطع کردم و رفتم پیش بچه ها
ویو تهیونگ
رفتم سر جلسه همه به احترام من از سر جاشون بلند شدن
+سلام اقای کیم
ـ سلام
رفتم نشستم سر جام
ـ بشینید، خب وضعیت شرکت در چه حاله؟
+خوبه قربان
ـ سهام چی؟!
+خب راستش یه خورده به مشکل برخوردیم
ـ چه مشکلی؟
+خانم هیونا که وارث شرکت..... هستند بیست درصد سهام این شرکت رو گرفتن
ـ یعنی چی؟ چه کسی سهام داده اونم بیست درصد؟!
+خب قربان، منشی شون چیزی بهمون نگفتن
ـ غلط کرده
اعصابم خورد شد....
ـ ختم جلسه
+اما قربان!
ـ *با صدای داد*اما اگر نداره، وقتی میگم ختم جلسه یعنی پایان جلسه
+*با صدای بغض*چشم اقای کیم
از اتاق جلسه اومدم بیرون داشتم میرفتم سمت اتاقم که منشیم اومد سمتم (منشیش اوتیسم داره اسم منشیش:کانیا)
کانیا ـ اقای کیم؟
ـ بله؟
کانیا ـ میشه اینجا رو امضا کنین؟!
ـ چی هست؟
یهدنگاهی به برگه انداختم نوشته بود که ده درصد از سهام رو واگذار کنم به هیونا امضاش نکردم
ـ خانم کانیا؟
کانیا ـ بله اقای کیم؟
ـ این برگه از طرف کیه؟
کانیا ـ راستش اینو منشی خانم هیونا فرستادن
ـ این پیش من میمونه
کانیا ـ چشم
رفت سمت اتاق دیگه شورشو در اورده بود تا در اتاقو باز کردم دیدم.......
زن نامجون ـ نترس حامله نیستی
ـ واقعا؟
زن نامجون ـ اوهوم
ـ وااای خدارا شکر
زن نامجون ـ حالا بیا داخل
ـ اوهوم
تا اومدم برم داخل گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود
ـ تو برو من الان میام
زن نامجون ـ باشه
زن نامجون رفت و منم جواب تهیونگو دادم
ـ الو عشقم؟
ته ـ سلام بیبی رسیدی خونه؟
ـ اره خیلی وقته الان حدود یه بیس دقیقه ای هست که رسیدم
ته ـ خب خدارا شکر
ـ چیزی شده؟
ته ـ راجب داداشته، خب من از مامان بزرگم پرسیدم که کیم رایدسو نجات داده یا نه
ـ خب..؟
ته ـ گفت که نجاتش دادم اما دیگه ازش خبر ندارم
ـ اههه، بازم نتونستم
ته ـ از همین اول نباز پیداش میکنی
ـ البته به لطف تو
ته ـ خب من جلسه دارم باید برم
ـ باشه برو فعلا
ته ـ دلمم برای طعمه لباتتنگ شده هااا، یادم باشه دیدمت ببوسمت
ـ هعی بسه برو دیرت میشه هاا
ته ـ باشه بای
ـ بای
گوشیو قطع کردم و رفتم پیش بچه ها
ویو تهیونگ
رفتم سر جلسه همه به احترام من از سر جاشون بلند شدن
+سلام اقای کیم
ـ سلام
رفتم نشستم سر جام
ـ بشینید، خب وضعیت شرکت در چه حاله؟
+خوبه قربان
ـ سهام چی؟!
+خب راستش یه خورده به مشکل برخوردیم
ـ چه مشکلی؟
+خانم هیونا که وارث شرکت..... هستند بیست درصد سهام این شرکت رو گرفتن
ـ یعنی چی؟ چه کسی سهام داده اونم بیست درصد؟!
+خب قربان، منشی شون چیزی بهمون نگفتن
ـ غلط کرده
اعصابم خورد شد....
ـ ختم جلسه
+اما قربان!
ـ *با صدای داد*اما اگر نداره، وقتی میگم ختم جلسه یعنی پایان جلسه
+*با صدای بغض*چشم اقای کیم
از اتاق جلسه اومدم بیرون داشتم میرفتم سمت اتاقم که منشیم اومد سمتم (منشیش اوتیسم داره اسم منشیش:کانیا)
کانیا ـ اقای کیم؟
ـ بله؟
کانیا ـ میشه اینجا رو امضا کنین؟!
ـ چی هست؟
یهدنگاهی به برگه انداختم نوشته بود که ده درصد از سهام رو واگذار کنم به هیونا امضاش نکردم
ـ خانم کانیا؟
کانیا ـ بله اقای کیم؟
ـ این برگه از طرف کیه؟
کانیا ـ راستش اینو منشی خانم هیونا فرستادن
ـ این پیش من میمونه
کانیا ـ چشم
رفت سمت اتاق دیگه شورشو در اورده بود تا در اتاقو باز کردم دیدم.......
- ۸.۴k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط