Crazy Silence...
پارت بیست و ششم
______________
ویو ا.ت
محکم در آهنی رو میکوبید تا باز بشه بعد از چند ثانیه در باز شد و قامت جونگکوک نمایان شد
#چه خبرته معلوم هس...ا.ت؟! تو کجا بودی ؟؟
ا.ت آروم جونگکوک رو کنار زد و سمت جایگاه حرکت کرد چشمش به جیهوپ که روی صندلی نشسته بود افتاد ....بقیه رو کنار زد دست جیهوپ رو کشید تا بلند بشه
رئیس لی:چیکار داری میکنی ا.ت؟! تا حالا کجا بودی؟!
ات:جیهوپ قاتل واقعی نیست ...
جین:بعد از یک هفته اومدی این حرف رو بگی ؟!...جیهوپ به جرمش اعتراف کرده
نگاهی به جیهوپ انداخت
ات:دروغ گفته ...اون قاتل نیست اون ...لی جانی قاتل اصلی این پرونده هست ...
نامجون:چی داری میگی ا.ت...
ات: قاتل ما مو قرمز هست در حالی که جانگ هوسوک حتی یک بار هم مو هاشو رنگ نکرده ...
ته:این استدلال خوبی برای بی گناهی یه نفر نیست
ات: آره درست میگی ...دو روز پیش وقتی که صدای جیغ منشی شرکت رو شنیدم از دفتر بیرون اومدم و(تعریف کردن قضیه) و وقتی فیلم ظبط شده رو داخل تلوزیون گذاشتم تا ببینم متوجه شدم قاتل لی جانی هست ...کسی که اون روبان های قرمز رو سر قتل ها به جا میزاره ...چیزی که باعث شد جانی گیر بیافته فیلم دوربین ها نبودن ...این بود که اون دقیقا زمانی یه قتل رو انجام داد که مظنون اول جانگ هوسوک تو زندان بود...
دستش رو روی زخمش گذاشت و چشماش رو به هم فشرد....به خاطر دویدن زخمش بدجور باز شده بود و خونریزی میکرد ....
رئیس لی: ا.ت از حرفت مطمئنی؟!
ا.ت آروم سمت رئیس لی قدم برداشت و فلش رو گذاشت تو دستش
ات:آره مطمئنم...
از جلو جیهوپ اومد رد بشه که نتونست تحمل کنه و بیهوش شد ...
جیهوپ سریع ا.ت رو گرفت
_ا.ت....
جونگکوک خواست سمتش بره که تهیونگ دستش رو گرفت
ته: اینکار رو نکن کوک...
پرش زمانی
چشماش رو باز کرد نگاهی به اطرافش انداخت تو بیمارستان بود
جونگکوک یکدفعه بالا سرش ظاهر شد ...
#خ،خوبی؟!
ات؛آره خوبم ....
#آخیش....چند روز بیهوش بودی ...نگرانت شدم
ات:چ،چند روز؟!
#اره...حدودا یک هفته
ات:ی،یونگی...
#مرخص شد ...زنگ میزنم با بقیه پسر ها بیاد...
ات:ممنون ...
در باز شد و قامت جیهوپ نمایان شد
_به هوش اومد؟!
#آره...من میرم بیرون راحت باشید ...
جیهوپ سمت ا.ت اومد
_ممنون ...
ات:بابت؟!
_اینکه کمکم کردی ...ج،جانی برادر ناتنی منه ...حاصل رابطه مادرم با یه مرد دیگه ...خیلی دوسش دارم برای همین گردن گرفتم من جاش بمیرم ...از طرفی ...دوستش تهدیدم کرده بود که اگر اینکار رو نکنم تو رو میکشه ...
ات: اتفاقی برای من نمیافتاد ....
_ولی من میترسیدم ...
ات:چرا؟!
_چ،چون ...
هنوز حرفش تمام نشده بود که در باز شد و یونگی وارد اتاق شد ...
&ا.تتت...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BANGTAN#BTS#ARMY#fake#J_HOPE
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.