زخم کهنه
زخم کهنه
پارت ۲
بود ! احساس هیولا بودن رهاش نمیکرد اما ضعیف تر از اونی بود که بتونه مسیرش رو تغییر بده سومین ضعیف بود اگه ذره ای به مادرش رفته بود میتونست جلوی نه فقط برادرش و بلکه همه ی کسایی که بهش زور میگ گفتند بایسته اما از بخت بد اون فقط به پدرش بی عرضهاش رفته بود و اصلا از خودش بعید نمیدونست اگه یک نفر بهش چیزی تعارف کنه اونهم معتاد و الکلی
اگه ذره ای به مادرش رفته بود میتونست جلوی نه فقط برادرش و بلکه همه ی کسایی که بهش زور میگفتند بایسته اما از بخت بد اون فقط به پدرش بی عرضهاش رفته بود و اصلا از خودش بعید نمی دونست اگه یک نفر بهش چیزی تعارف کنه اونهم معتاد و الکلی بشه! غرق در افکار تلخش بود که کم کم پلکهاش سنگین شد اما دفعه ی دوم صدای نرم و مهربونی بیدارش کرد: نونا .. ... اگه الآن بخوابی دیگه شب خواب نمیری . بیا یچیزی بخور سرش رو از روی زانوهاش بلند کرد و به پسر نوجوون بالای سرش خیره موند . چند ثانیه پلک زد و این خود یی جونگ بود که به حرف اومد : سلام با لبخند گفت و سومین در حال مالوندن چشمهاش آهسته جوابشو داد: سلام. این حال گرفته اش برای پیجونگ ، سال پایینی خودش و دوست برادرش ، تکراری بود و آلارم دعوا شدن توسط مینسو ; رو میداد. برای همین با غذا و لحنی مهربون به سراغش اومده بود. در نظرش سومین معصوم ترین دختر دنیا بود بعد از سلامی کوتاه حرف دیگهای بینشون رد و بدل نشد و در سکوت به خوردن رامیون و دوکبوکی ساده سوپرمارکتی و ارزون قیمتی که ییجونگ تونسته بود بخره مشغول شدند. بعد از قورت دادن آخرین لقمه دختر ریزنقش روی مبل نگاهش کرد و گفت دفعه ی بعد مهمون من ! یی جونگ لبخند زد: قبوله نونا
پارت ۲
بود ! احساس هیولا بودن رهاش نمیکرد اما ضعیف تر از اونی بود که بتونه مسیرش رو تغییر بده سومین ضعیف بود اگه ذره ای به مادرش رفته بود میتونست جلوی نه فقط برادرش و بلکه همه ی کسایی که بهش زور میگ گفتند بایسته اما از بخت بد اون فقط به پدرش بی عرضهاش رفته بود و اصلا از خودش بعید نمیدونست اگه یک نفر بهش چیزی تعارف کنه اونهم معتاد و الکلی
اگه ذره ای به مادرش رفته بود میتونست جلوی نه فقط برادرش و بلکه همه ی کسایی که بهش زور میگفتند بایسته اما از بخت بد اون فقط به پدرش بی عرضهاش رفته بود و اصلا از خودش بعید نمی دونست اگه یک نفر بهش چیزی تعارف کنه اونهم معتاد و الکلی بشه! غرق در افکار تلخش بود که کم کم پلکهاش سنگین شد اما دفعه ی دوم صدای نرم و مهربونی بیدارش کرد: نونا .. ... اگه الآن بخوابی دیگه شب خواب نمیری . بیا یچیزی بخور سرش رو از روی زانوهاش بلند کرد و به پسر نوجوون بالای سرش خیره موند . چند ثانیه پلک زد و این خود یی جونگ بود که به حرف اومد : سلام با لبخند گفت و سومین در حال مالوندن چشمهاش آهسته جوابشو داد: سلام. این حال گرفته اش برای پیجونگ ، سال پایینی خودش و دوست برادرش ، تکراری بود و آلارم دعوا شدن توسط مینسو ; رو میداد. برای همین با غذا و لحنی مهربون به سراغش اومده بود. در نظرش سومین معصوم ترین دختر دنیا بود بعد از سلامی کوتاه حرف دیگهای بینشون رد و بدل نشد و در سکوت به خوردن رامیون و دوکبوکی ساده سوپرمارکتی و ارزون قیمتی که ییجونگ تونسته بود بخره مشغول شدند. بعد از قورت دادن آخرین لقمه دختر ریزنقش روی مبل نگاهش کرد و گفت دفعه ی بعد مهمون من ! یی جونگ لبخند زد: قبوله نونا
- ۳.۵k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط