پارت دوم

پارت دوم

غیر از من چند نفر دیگه هم بودن ؛ تن من یه بیکینی (👙) مشکی بود که زنجیر های طلایی داشت معلوم بود لباس خیلی گرونیه ،تن بقیه هم لباس خواب های خیلی باز بود .
کلی‌وقت الکی تلف شد دستامون بسته بود و ستون ها بسته بودیم ، بقیه برده ها درمورد همین مین صحبت می‌کردند ولی من داشتم فکر میکردم که اگه گیر افتادم چطوری فرار کنم .
توی خیال خودم بودم که بلاخره سر و کله اون پیدا شد .
مین: اینو میخرم *اشاره به من .
@:قربان این از همه گرون تره
مین :گفتم میخرمش .
..چشم چرا عصبانی میشید .

☆هه همین رو میخواستم ، منو با دستای بسته به یه اتاق که روش نوشته بود رد روم برد ؟؟؟؟رد روم؟ میخواد باهام چیکار کنه ؟

اون نگهبان من رو روی تخت نشوند و رفت بیرون هنوز زمان نگذشته بود که بلاخره مین اومد .
مین: او کوچولو ..ترسیدی؟*پوزخند
☆من با خواسته خودم اومدم چرا باید بترسم ؟
مین :سوالمو با سوال جواب نده ... فقط امشب رو برای‌خودت سخت میکنی .

☆از طناب دستم گرفت و منو به سمت میز برد به پشت دراز کرد (رو میز خمش کرد و الان پاهاش پایین میزه ) و پاهاشو به پایه میز بست .
☆ببخشید .
☆انگار از حرف من عصبی شده بود اسپ*نک محکمی به باس*نم زد .
مین :تازه یادت اومد عذر خواهی کنی.

رفت و روبه روی میز صندلی‌گذاشت و نشست ،سیگارشو روشن کرد و عصبی تر از قبل تر شد .
مین : توهم واسه پول اومدی مگه نه؟
☆.....
☆شلاقی رو برداشت و محکم به ران پام ضربه زد .
☆ایییی...ببخشید
مین :که ۱۸ سالت بود....نه.
*ضربه ی بعد رو به کمرم .
(بی شعورم خودتونین🗿👙)
مین: کسی‌جرعت نکرده توی این همه سال اینجوری باهام صحبت کنه .
☆قربان من به پول نیاز داشتم و این تنها راه بود ..*ضربه ی بعدی ...☆.اا..اییییی.
مین *ضربه ی بعدی : دروغ گوی خوبی نیستی (پوخندی که به قهقهه های بلند تبدیل شد ) .

اومد طنابو باز کرد و من و پرت کرد روی زمین *
*دستشو برد سمت کمربندش و درش میاره و به سمت اون میره
دیدگاه ها (۳)

پارت سوم ☆قربان...راست میگم باور کنین ...*خلاصه که با کمر بن...

پارت جدید ☆که در باز شد و یه بادیگارد هیکلی و قدبلند اومد دا...

☆نه مامانمو ول کنید ...ماماننن.....مامان.....:دستشو بالا اور...

فیک جدیدد درمورد دختری که پدر و مادرش به اتهام دروغ کشته شدن...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط