پارت ۲۰
پارت ۲۰
ا.ت:با خوردن نور خورشید توی چشمم بیدار شدم. سرم رو بلند کردم دیدم جیمین هم بیدار شده وات...چچچی..من دیشب روی شونه ی جیمین خوابیدم؟؟؟؟(گونه هاش صورتی شدن)
جیمین:بیدار شدی بلاخره؟
ا.ت:ها..چی..آها...آره
جیمین:میخنده و از چای بابونه اش مینوشه
ا.ت:سریع بلند شدم رفتم داخل بیمارستان سرویس بهداشتی سریع صورتم رو آب سرد زدم وااااتتتتتتتتت؟ دستم شستم بعد آروم شدن ضربان قلبم اومدم بیرون که دیدم دست یکی از پشتم دورم حلقه شد و سرش رو گذاشت رو شونه ام با دیدن انگشت های کشیده و ساعت توی دستش فهمیدم تهیونگه
ا.ت:ترسوندیم هیونگ
تهیونگ:همون جور که تو منو ترسوندی
ا.ت:ها من؟
تهیونگ:دیشب دیدم توی تختت نیستی ترسیدم اومدم بیرون دیدم با جیمین...
ا.ت:عععع
ا.ت:تو دیدی؟؟(با گونه ای گُر گرفته)
تهیونگ:البته
تهیونگ: همه شو دیدم(با لحنی شیطنت آمیز )
ا.ت:به هیچ کی نگووووو هیونگگگگگگگگ(هول شده بلند حرف میزنه)
تهیونگ:باشه باشه(با خنده )
تهیونگ:سالمی؟قلبت سرجاشه؟(شیطنت آمیز)
ا.ت:یااااا معلومهههه
ا.ت:یکی زدم روی دست تهیونگ که دورم حلقه شده بود
تهیونگ:میخنده و ولم میکنه
تهیونگ:باید برگردیم عمارت
تهیونگ:همه ی افراد هم حالشون خوبه باید برگردن سر تمرین
ا.ت:اوکی بریم من کتم رو بردارم بریم
تهیونگ:میرم به جیمین خبر بدم
ا.ت:باشه و رفت توی اتاق تا کتش رو برداره با موبایل و ارپادش
تهیونگ:هی جیمین
جیمین:ع تهیونگ بلاخره بیدار شدی
تهیونگ:آره خب و نشست کنار جیمین
جیمین:چرا انقدر قیافه ات شیطون شده تِه؟
تهیونگ:چون دیشب بهم اعتراف کردین
جیمین:چ...چ...چ...چی؟
تهیونگ: آره همه شو دیدم
جیمین:منو آب کنین برم تو زمین
تهیونگ:لازم نیست
تهیونگ:باید برگردیم عمارت میای عمارت ما؟
جیمین: امم..نه میرم عمارت خودم خواهرم تنهاست
تهیونگ:هی پسر بیخیال آجوما که پیش خواهرت هست
تهیونگ:بیا عمارت پیش ما امروز هم تمرین افراد داریم همه حسابی سرمون شلوغه حداقل پیش هم باشیم
جیمین:باشه
تهیونگ:پس برو وسایل لازمت رو از عمارتت بردار بیا
حیمین:اوهوم
تهیونگ:میبینمت و بلند شد و رفت
جیمین:به رفتن تهیونگ نکاه کردم و دیدم هنوز شکوفه ی گیلاسی که ا.ت توی موهام گذاشته بود هنوز داخل موهامه و حالا فهمیدم پوزخند تهیونگ واسه چی بود..
ادامه دارد...
ا.ت:با خوردن نور خورشید توی چشمم بیدار شدم. سرم رو بلند کردم دیدم جیمین هم بیدار شده وات...چچچی..من دیشب روی شونه ی جیمین خوابیدم؟؟؟؟(گونه هاش صورتی شدن)
جیمین:بیدار شدی بلاخره؟
ا.ت:ها..چی..آها...آره
جیمین:میخنده و از چای بابونه اش مینوشه
ا.ت:سریع بلند شدم رفتم داخل بیمارستان سرویس بهداشتی سریع صورتم رو آب سرد زدم وااااتتتتتتتتت؟ دستم شستم بعد آروم شدن ضربان قلبم اومدم بیرون که دیدم دست یکی از پشتم دورم حلقه شد و سرش رو گذاشت رو شونه ام با دیدن انگشت های کشیده و ساعت توی دستش فهمیدم تهیونگه
ا.ت:ترسوندیم هیونگ
تهیونگ:همون جور که تو منو ترسوندی
ا.ت:ها من؟
تهیونگ:دیشب دیدم توی تختت نیستی ترسیدم اومدم بیرون دیدم با جیمین...
ا.ت:عععع
ا.ت:تو دیدی؟؟(با گونه ای گُر گرفته)
تهیونگ:البته
تهیونگ: همه شو دیدم(با لحنی شیطنت آمیز )
ا.ت:به هیچ کی نگووووو هیونگگگگگگگگ(هول شده بلند حرف میزنه)
تهیونگ:باشه باشه(با خنده )
تهیونگ:سالمی؟قلبت سرجاشه؟(شیطنت آمیز)
ا.ت:یااااا معلومهههه
ا.ت:یکی زدم روی دست تهیونگ که دورم حلقه شده بود
تهیونگ:میخنده و ولم میکنه
تهیونگ:باید برگردیم عمارت
تهیونگ:همه ی افراد هم حالشون خوبه باید برگردن سر تمرین
ا.ت:اوکی بریم من کتم رو بردارم بریم
تهیونگ:میرم به جیمین خبر بدم
ا.ت:باشه و رفت توی اتاق تا کتش رو برداره با موبایل و ارپادش
تهیونگ:هی جیمین
جیمین:ع تهیونگ بلاخره بیدار شدی
تهیونگ:آره خب و نشست کنار جیمین
جیمین:چرا انقدر قیافه ات شیطون شده تِه؟
تهیونگ:چون دیشب بهم اعتراف کردین
جیمین:چ...چ...چ...چی؟
تهیونگ: آره همه شو دیدم
جیمین:منو آب کنین برم تو زمین
تهیونگ:لازم نیست
تهیونگ:باید برگردیم عمارت میای عمارت ما؟
جیمین: امم..نه میرم عمارت خودم خواهرم تنهاست
تهیونگ:هی پسر بیخیال آجوما که پیش خواهرت هست
تهیونگ:بیا عمارت پیش ما امروز هم تمرین افراد داریم همه حسابی سرمون شلوغه حداقل پیش هم باشیم
جیمین:باشه
تهیونگ:پس برو وسایل لازمت رو از عمارتت بردار بیا
حیمین:اوهوم
تهیونگ:میبینمت و بلند شد و رفت
جیمین:به رفتن تهیونگ نکاه کردم و دیدم هنوز شکوفه ی گیلاسی که ا.ت توی موهام گذاشته بود هنوز داخل موهامه و حالا فهمیدم پوزخند تهیونگ واسه چی بود..
ادامه دارد...
۳.۷k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲