PART

֗  ֗   ִ  ۫   ˑ      ֗   ִ       ᳝ ࣪     ִ  ۫   ˑ  ֗   ִ  ۫   ˑ      ֗   ִ       ᳝ ࣪     ִ  ۫   ˑ

#PART_166🎀•

دلبر كوچولو

نگاهش رو ازم گرفت و با قدم‌های محکم از جلوی خدمه‌ها عبور کرد وارد عمارت شد.

با ورود ارسلان به عمارت بقیه هم به سرعت پراکنده شدن و رفتن سرکار خودشون.

هستی تا لحظه آخر نگاه نفرت‌انگیزش رو از روم برنداشت!

نیکا دستم رو کشید و گفت:
_بیا بریم اتاق لباست رو عوض کن.

لبخندی به چهره مهربونش پاشیدم و گفتم:
_هنوزم سعادت هم اتاقی بودن با تورو دارم یعنی؟

با خنده مشتی به بازوم کوبید.

_بله که داری، تا وقتی بیای نذاشتم کسی بیاد تو اتاقم، اتفاقا کلی خدمه جدید اومده باید باهاشون آشنات کنم.

با تعجب ابرویی بالا انداختم و پرسیدم:
_خدمه جدید؟ تا وقتی من بودم که کمبود خدمه نداشتیم.

در اتاق رو باز کرد و وارد شدیم، با دلتنگی نگاهی بهش انداختم ذره‌ای تغییر نکرده بود
دیدگاه ها (۳)

֗  ֗   ִ  ۫   ˑ      ֗   ִ       ᳝ ࣪     ִ  ۫   ˑ  ֗   ִ  ۫ ...

֗  ֗   ִ  ۫   ˑ      ֗   ִ       ᳝ ࣪     ִ  ۫   ˑ  ֗   ִ  ۫ ...

֗  ֗   ִ  ۫   ˑ      ֗   ִ       ᳝ ࣪     ִ  ۫   ˑ  ֗   ִ  ۫ ...

֗  ֗   ִ  ۫   ˑ      ֗   ִ       ᳝ ࣪     ִ  ۫   ˑ  ֗  #PART_...

اچندشاتی جین𝑃𝑎𝑟𝑡 𝒕𝒐𝒘ویو ا.تدرطول مسیر ، ساکت از پشت پنحره به...

~من پیشم~ پارت ¹ویو..مطب روان پزشکی..ساعت ۱۰ صبحمعاون پس از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط