ارباب سرد
ارباب سرد
پارت سوم
ویو ا.ت....
با عجله از پله های خونه رفتم بالا و شروع کردم به گریه کردن من حتی سر یه داد کوچیک هم گریم میگیره اما الان عوضا بد تر از این حرفاست اینقدر گریه کردم که نمیدونم کی خوابم برد .....
( پرش زمانی ۸ شب )
بیدار شدم و میدونستم راه چاره ای ندارم و باید وسایلام و جمع کنم با اعصبانیت لباسام و پرت میکردم تو ساکم و هرچی از دهنم در میومد نصیب اون پدر سگ میکردم .
بعد از اینکه لباسام و داخل ساک چیدم مامانم اومد تو اتاق و گفت .
@ عزیزم فردا جیمین میاد دنبالت ( بغض )
+ جیمین کیه ( تعجب )
@ همون مردک پدرسگ ......... 🤬( قابل بخش نیست سانسووووووور )
+ آهان .
@ دلم بر ..... برات تنگ میشه ... ( گریه )
پریدم بغل مامانم و زار زار گریه کردم . بعد از ۱۰ مین رفتیم پایین و شام خوردیم . درسته غذای مورد علاقه ام بود ولی از گلوم پایین نمیرفت . تنها چیزی که خوردم یه زره نودل تند بود با کیمچی . از همه تشکر کردم و رفتم بالا تا بخوابم اما هر کاری میکردم خوابم نمیبرد یه کم با گوشی ور رفتم و تصمیم گرفتم با آهنگ بخوابم . من عادت داشتم هر وقت خوابم نمیبرد هندزفری رو بزارم تو گوشم و آهنگ گوش کنم تا خوابم ببره اما بازم فایده ای نداشت . صبح که دیگه داشت خوابم میبرد مامانم اومد تو اتاق و گفت .
@ بیدار شو ا.ت
+ بیدارم مامان
@ زود باش دست و صورتت رو بشور که دیر شد .
+باشه
رفتم دست و صورتم و شصتم قرار بود جیمین ساعت ۸:۳۰ بیاد دنبالم الانم ساعت ۷:۰۰ بود رفتم یه دوش ۳۰ مینی گرفتم موهام و خشک کردم یه آرایش کوچیک کردم و رفتم پایین دو لقمه نون خوردم که صدای زنگ در بلند شد ....
ادامه دارد 🎀🎀
ببخشید که دیر شد این هفته امتحان داشتم
پارت سوم
ویو ا.ت....
با عجله از پله های خونه رفتم بالا و شروع کردم به گریه کردن من حتی سر یه داد کوچیک هم گریم میگیره اما الان عوضا بد تر از این حرفاست اینقدر گریه کردم که نمیدونم کی خوابم برد .....
( پرش زمانی ۸ شب )
بیدار شدم و میدونستم راه چاره ای ندارم و باید وسایلام و جمع کنم با اعصبانیت لباسام و پرت میکردم تو ساکم و هرچی از دهنم در میومد نصیب اون پدر سگ میکردم .
بعد از اینکه لباسام و داخل ساک چیدم مامانم اومد تو اتاق و گفت .
@ عزیزم فردا جیمین میاد دنبالت ( بغض )
+ جیمین کیه ( تعجب )
@ همون مردک پدرسگ ......... 🤬( قابل بخش نیست سانسووووووور )
+ آهان .
@ دلم بر ..... برات تنگ میشه ... ( گریه )
پریدم بغل مامانم و زار زار گریه کردم . بعد از ۱۰ مین رفتیم پایین و شام خوردیم . درسته غذای مورد علاقه ام بود ولی از گلوم پایین نمیرفت . تنها چیزی که خوردم یه زره نودل تند بود با کیمچی . از همه تشکر کردم و رفتم بالا تا بخوابم اما هر کاری میکردم خوابم نمیبرد یه کم با گوشی ور رفتم و تصمیم گرفتم با آهنگ بخوابم . من عادت داشتم هر وقت خوابم نمیبرد هندزفری رو بزارم تو گوشم و آهنگ گوش کنم تا خوابم ببره اما بازم فایده ای نداشت . صبح که دیگه داشت خوابم میبرد مامانم اومد تو اتاق و گفت .
@ بیدار شو ا.ت
+ بیدارم مامان
@ زود باش دست و صورتت رو بشور که دیر شد .
+باشه
رفتم دست و صورتم و شصتم قرار بود جیمین ساعت ۸:۳۰ بیاد دنبالم الانم ساعت ۷:۰۰ بود رفتم یه دوش ۳۰ مینی گرفتم موهام و خشک کردم یه آرایش کوچیک کردم و رفتم پایین دو لقمه نون خوردم که صدای زنگ در بلند شد ....
ادامه دارد 🎀🎀
ببخشید که دیر شد این هفته امتحان داشتم
۵۰۸
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.