²¹✨️𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐫𝐢𝐠𝐡𝐭𝐞𝐬𝐭 𝐬𝐭𝐚𝐫✨️
_دقیقا نمیدانم داستان من و تو از کجا شروع شد . تو قدم به همان جایی گذاشتی که باید میذاشتی . از من نپرس که تا کجا و چقدر دوستت دارم ؛ مگر میشود راه اقیانوس ها را بست؟ مگر میشود جلوی نور خورشید را گرفت؟ برای دوست داشتنهایِ من دیگر پایانی وجود ندارد. حتی اگر تو نباشی ، و حتی اگر تو نخواهی ، باز این قلب داستان خودش را مینویسد 🌱
°دوسال شده که میشناسمت شکوفه گیلاس،دوسال که از جهنم نجاتم دادی و درهای بهشت رو به روم باز کردی.دوسال از اولین باری که به چشمات زل زدم...اولین و آخرین من،شروع و پایانم،همه چیز من...قلبم تا قیامت متعلق به توئه دختر ماه.تو همه دنیایی عزیزم تو درخشش آفتاب روی خط افق توی گرم ترین روز سالی،اولین دونه برف رو تن یخ زده زمین،اولین شکوفه بهاری که میشکفه،نارنجی ترین برگ پاییز،خنک ترین قطره آب رودخونه،تو برگ درختی،نورانی ترین ستاره شب،ماهی قرمز توی تنگ که آماده رهاشدنه،آهوی فراری از شکارچی،تو اولین قطره بارونی که توی خاک فرو میره...این دختریه که عاشقش شدم.پاک،سرشار،قوی،خالص،شاد،امیدوار،شکرگذار،سرکش و.....بینهایت زیبا!
پریزاد امروز تو همسر من میشی.امروز ما برای هم میشیم.تمام من...میخوام بدونی بدون تو منی وجود نداره.امروز توی این دفتر خاطرات برات نوشتم.سالها بعد وقتی که من نبودم اینا رو میخونی.میخونی تا یاد تهیونگی بیوفتی که عاشقانه میپرستت حتی اگه بمیرم و زنده بشم صدبار هزار بار... انتخابم تویی.حتی اگه درقالب یه دونه برف متولد بشم بازم عاشقت خواهم بود.فندوقی یادته گفتم قلبم برات میتپه؟حالا تمام وجودم قلب شده و اسم تورو فریاد میزنه.قلب من!به یاد من بمون...
⭑خاطره⭑از طرف تهیونگِ تو"
کشیش:دوشیزه جانگ ا.ت آیا شما قبول میکنید که از امروز همسر کیم تهیونگ بشید یار و یاور اون توی تمام مشکلات و سختی بشید؟
ا.ت:بله
ک:شما جناب کیم تهیونگ.قبول میکنید از این به بعد پشتوانه خانم ا.ت باشید کنارش بمونید و وفادار باشید؟
تهیونگ:بله
ک:من شما دونفر رو زن و شوهر اعلام میکنم!
جونگکوک:من نمیتونم تهیونگ رو اینطوری تصور کنم*در گوش دایون همزمان که تشویق میکنه
دایون:عادت میکنی!
خب...این پایان داستان ماست!نمیدونم در ادامه زندگی چی انتظار این دونفر رو میکشه.ما فقط میدونیم توی تمام سختی ها یه چیز مشترکه؛فندوقی وعسلی همیشه دست تو دست همدیگه میمونن.
حداقل انتظار داریم اینطور باشه.حتی وقتی موهاشون سفید بشه و استخوناشون تحلیل بره.حتی وقتی قلبشون آروم بزنه و مغزشون خوب کار نکنه.حتی آلزایمر هم نمیتونه اونا رو از یاد هم ببره.حتی اگه هفت تا آسمون و یه زندگی بینشون فاصله بیوفته حتی اگه یکیشون دیگه نفس نکشه حتی اگه ازشون هیچی به جز یه اسم تو شجره نامه نوادگانشون نمونه....ما میدونیم قلب فندوق برای عسلی و قلب عسلی برای فندوق میتپه.
◇:پس مامانبزرگ شما و بابا بزرگ اینطوری باهم دیگه آشنا شدین؟
ا.ت:بله عزیزم...
◇:خیلی دلتون براش تنگ شده؟
ا.ت:اون هنوزم اینجاست.تهیونگِ من تو قلبم نفس میکشه.پشت پلک من هنوز میخنده و تو رویاهام هنوزم هرروز با دسته گل میاد خونه
◇:هیچوقت عشقتون کمرنگ نشد؟
ا.ت:اون بخشی از وجود من بود.قلبم!احساسم!مگه میشه حسم بهش عوض بشه...ما پنجاه سال پیش زیر محراب به همدیگه قول دادیم تا آخر دنیا عاشق هم باشیم حتی دوسال پیش که رفت...میدونم که هنوزم منو دوست داره حتی اگه یه عکس رو میز یادبود باشه.تا روزی که بهش ملحق بشم میدونم...تهیونگِ من شاید تو بُعد دیگه ای باشه اما هنوزم پیشمه.من حسش میکنم!*دستشو میگیره رو قلبش
◇:اوه مامان بزرگ شما خیلی رمانتیکین!
ا.ت:شاید.فردا باید بری مدرسه عزیزم.بهتره بری بخوابی منم میرم اتاقم شب بخیر.
◇:شب خوش مامان بزرگ!
♡:شب خوش شاهدخت!دلتنگم بودی؟!
دستمو بگیر سنجاقک.وقت رفتنه!
با چشم گریون و درحال مرگ نوشتمش...لایک نداره؟
°دوسال شده که میشناسمت شکوفه گیلاس،دوسال که از جهنم نجاتم دادی و درهای بهشت رو به روم باز کردی.دوسال از اولین باری که به چشمات زل زدم...اولین و آخرین من،شروع و پایانم،همه چیز من...قلبم تا قیامت متعلق به توئه دختر ماه.تو همه دنیایی عزیزم تو درخشش آفتاب روی خط افق توی گرم ترین روز سالی،اولین دونه برف رو تن یخ زده زمین،اولین شکوفه بهاری که میشکفه،نارنجی ترین برگ پاییز،خنک ترین قطره آب رودخونه،تو برگ درختی،نورانی ترین ستاره شب،ماهی قرمز توی تنگ که آماده رهاشدنه،آهوی فراری از شکارچی،تو اولین قطره بارونی که توی خاک فرو میره...این دختریه که عاشقش شدم.پاک،سرشار،قوی،خالص،شاد،امیدوار،شکرگذار،سرکش و.....بینهایت زیبا!
پریزاد امروز تو همسر من میشی.امروز ما برای هم میشیم.تمام من...میخوام بدونی بدون تو منی وجود نداره.امروز توی این دفتر خاطرات برات نوشتم.سالها بعد وقتی که من نبودم اینا رو میخونی.میخونی تا یاد تهیونگی بیوفتی که عاشقانه میپرستت حتی اگه بمیرم و زنده بشم صدبار هزار بار... انتخابم تویی.حتی اگه درقالب یه دونه برف متولد بشم بازم عاشقت خواهم بود.فندوقی یادته گفتم قلبم برات میتپه؟حالا تمام وجودم قلب شده و اسم تورو فریاد میزنه.قلب من!به یاد من بمون...
⭑خاطره⭑از طرف تهیونگِ تو"
کشیش:دوشیزه جانگ ا.ت آیا شما قبول میکنید که از امروز همسر کیم تهیونگ بشید یار و یاور اون توی تمام مشکلات و سختی بشید؟
ا.ت:بله
ک:شما جناب کیم تهیونگ.قبول میکنید از این به بعد پشتوانه خانم ا.ت باشید کنارش بمونید و وفادار باشید؟
تهیونگ:بله
ک:من شما دونفر رو زن و شوهر اعلام میکنم!
جونگکوک:من نمیتونم تهیونگ رو اینطوری تصور کنم*در گوش دایون همزمان که تشویق میکنه
دایون:عادت میکنی!
خب...این پایان داستان ماست!نمیدونم در ادامه زندگی چی انتظار این دونفر رو میکشه.ما فقط میدونیم توی تمام سختی ها یه چیز مشترکه؛فندوقی وعسلی همیشه دست تو دست همدیگه میمونن.
حداقل انتظار داریم اینطور باشه.حتی وقتی موهاشون سفید بشه و استخوناشون تحلیل بره.حتی وقتی قلبشون آروم بزنه و مغزشون خوب کار نکنه.حتی آلزایمر هم نمیتونه اونا رو از یاد هم ببره.حتی اگه هفت تا آسمون و یه زندگی بینشون فاصله بیوفته حتی اگه یکیشون دیگه نفس نکشه حتی اگه ازشون هیچی به جز یه اسم تو شجره نامه نوادگانشون نمونه....ما میدونیم قلب فندوق برای عسلی و قلب عسلی برای فندوق میتپه.
◇:پس مامانبزرگ شما و بابا بزرگ اینطوری باهم دیگه آشنا شدین؟
ا.ت:بله عزیزم...
◇:خیلی دلتون براش تنگ شده؟
ا.ت:اون هنوزم اینجاست.تهیونگِ من تو قلبم نفس میکشه.پشت پلک من هنوز میخنده و تو رویاهام هنوزم هرروز با دسته گل میاد خونه
◇:هیچوقت عشقتون کمرنگ نشد؟
ا.ت:اون بخشی از وجود من بود.قلبم!احساسم!مگه میشه حسم بهش عوض بشه...ما پنجاه سال پیش زیر محراب به همدیگه قول دادیم تا آخر دنیا عاشق هم باشیم حتی دوسال پیش که رفت...میدونم که هنوزم منو دوست داره حتی اگه یه عکس رو میز یادبود باشه.تا روزی که بهش ملحق بشم میدونم...تهیونگِ من شاید تو بُعد دیگه ای باشه اما هنوزم پیشمه.من حسش میکنم!*دستشو میگیره رو قلبش
◇:اوه مامان بزرگ شما خیلی رمانتیکین!
ا.ت:شاید.فردا باید بری مدرسه عزیزم.بهتره بری بخوابی منم میرم اتاقم شب بخیر.
◇:شب خوش مامان بزرگ!
♡:شب خوش شاهدخت!دلتنگم بودی؟!
دستمو بگیر سنجاقک.وقت رفتنه!
با چشم گریون و درحال مرگ نوشتمش...لایک نداره؟
۷.۵k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.