رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
# پارت ۱۴
ویو جیمین : که چشماش رو به آرومی وا کرد و گفت .....
ویو ا.ت : چشمام رو باز کردم که دیدم جیمین بالا سرمه و بهم زل زده که گفتم ....
ا.ت : تو مجبوری هر دفعه بالا سرم باشی بهم زل بزنی ...
جیمین : اوهوممم
ا.ت : پاشو برو یه قرص برام بیار منم لباسام رو بپوشم ......
جیمین : چشمممم ( بلند )
ا.ت : وایییی ترسیدم چته چرا اینجوری اروم حرف میزنی بعد نوت صدات رو بالا میبری ؟ اصلا قهرم ....
جیمین : غلط کردم ( داره با خنده روکوع و سجده رو میگذرونه )
ا.ت : باشه برو قرص دل درد رو برام بیار
جیمین : باشه رفتم ....
ویو ا.ت : پاشدم و لباسام رو با هزار بدبختی و درد پوشیدم و جیمین هم قرص رو برتم آورد بعد باهم از پله ها رفتیم پایین و صبحونه رو خوردیم بعد صبحونه زنگ در به صدا در اومد ....
جیمین : برو ببین کیه ؟
ا.ت : باوشه ....
ویو ا.ت : رفتم در رو وا کردم وه یه دفعه سِیون پرید بغلم و با ذوق بغلش کردم ....
سِیون : سلام مامانی ... دلم واست تنگ شده بود
ا.ت : الهی مامان دورت بگرده منم عزیزم
سوهو : سلام زن داداش گفتم بیارم سِیون رو تحویل بدم برم ...
ا.ت : ممنون بیا تو دیگه ....
سوهو : نه مزاحم نمیشم ...
جیمین : بیا تو کارتون دارم بهتره دیگه بهش بگیم ....
سوهو : چی ؟
سِیون : بابایییییی ( میپره بغل جیمین )
جیمین : سلام جیگر بابا ... چقدر دلم واست تنگ شده بود الهی بابا دورت بگرده عزیزم ....
سِیون : من بیشتر دلم تنگ شده بود ...
ا.ت : جیمین ؟ دقیقا باید چی رو بدونم ؟
جیمین : بیا میفهمی ... سوهو سریع بیا
سوهو : ب...با...باشه ...
ویو ا.ت : رفتیم رو مبل نشستیم و جیمین یه موضوعی رو بهم گفت که باهاش اشک تو چشمام جمع شد .....
#Iranians_Love_JK
# پارت ۱۴
ویو جیمین : که چشماش رو به آرومی وا کرد و گفت .....
ویو ا.ت : چشمام رو باز کردم که دیدم جیمین بالا سرمه و بهم زل زده که گفتم ....
ا.ت : تو مجبوری هر دفعه بالا سرم باشی بهم زل بزنی ...
جیمین : اوهوممم
ا.ت : پاشو برو یه قرص برام بیار منم لباسام رو بپوشم ......
جیمین : چشمممم ( بلند )
ا.ت : وایییی ترسیدم چته چرا اینجوری اروم حرف میزنی بعد نوت صدات رو بالا میبری ؟ اصلا قهرم ....
جیمین : غلط کردم ( داره با خنده روکوع و سجده رو میگذرونه )
ا.ت : باشه برو قرص دل درد رو برام بیار
جیمین : باشه رفتم ....
ویو ا.ت : پاشدم و لباسام رو با هزار بدبختی و درد پوشیدم و جیمین هم قرص رو برتم آورد بعد باهم از پله ها رفتیم پایین و صبحونه رو خوردیم بعد صبحونه زنگ در به صدا در اومد ....
جیمین : برو ببین کیه ؟
ا.ت : باوشه ....
ویو ا.ت : رفتم در رو وا کردم وه یه دفعه سِیون پرید بغلم و با ذوق بغلش کردم ....
سِیون : سلام مامانی ... دلم واست تنگ شده بود
ا.ت : الهی مامان دورت بگرده منم عزیزم
سوهو : سلام زن داداش گفتم بیارم سِیون رو تحویل بدم برم ...
ا.ت : ممنون بیا تو دیگه ....
سوهو : نه مزاحم نمیشم ...
جیمین : بیا تو کارتون دارم بهتره دیگه بهش بگیم ....
سوهو : چی ؟
سِیون : بابایییییی ( میپره بغل جیمین )
جیمین : سلام جیگر بابا ... چقدر دلم واست تنگ شده بود الهی بابا دورت بگرده عزیزم ....
سِیون : من بیشتر دلم تنگ شده بود ...
ا.ت : جیمین ؟ دقیقا باید چی رو بدونم ؟
جیمین : بیا میفهمی ... سوهو سریع بیا
سوهو : ب...با...باشه ...
ویو ا.ت : رفتیم رو مبل نشستیم و جیمین یه موضوعی رو بهم گفت که باهاش اشک تو چشمام جمع شد .....
#Iranians_Love_JK
۵.۴k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.