رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
# پارت ۱۵
ویو ا.ت : اشک تو چشمام جمع شد ... اشکام همینجور میریختن که گفت ....
جیمین : ا.ت همچین نکن ...
ا.ت : چطور تونستی بهم نگی ... چرا بهم نگفتیییییی نمیدونستی تا چه حد دلم میخواست یه بارم که شده دوباره ببینمش ؟ نگو حالا از وقتی شناختمت جلوی چشمام بوده پطور تونستی زنده بودن داداشم رو بهم نگییییییی ؟ ( گریه و داد )
جیمین : ا.ت ببین ... من میخواستم بگم ولی ....
ا.ت : ولی چی ؟ میخواستی بگی ولی نشد ؟ با شغلت جور در نیومد ؟ ( گریه )
سوهو : ا.ت من بهش گفتم ... ولی من مانعش شدم گفتم نگه ... نمیخواستم اون درد و عذابها رو به یاد بیاری و قلبت درد بگیره چون نمیخواستم ببینم خواهرم داره عذاب میکشه نمیتونستم قبول کنم ... منو ببخش آبجی ... ( گریه )
ا.ت : باشه گریه نکن داداش ... دلم خیلی برات تنگ شده بود ( محکم سوهو رو بغل میکنه )
سِیون : سوهو از عمو تبدیل میشه به دایییییییییییی ( جیغ و ذوق ) بهبه چه دایی دارم بهبه عاشق دایمم بهبه چقد خوشحالممممممم ( اینارو به صورت آهنگ میگه و بالا پایین میپره )
سوهو : حالا بیا با دایی ببرمت مدرسه که دیرتم شده خانم دعوات میکنه .....
سِیون : ای وای مدرسههههه .... مامان میشه امروز نرم ؟ آخه بابایی اومده میخوام باهاش وقت بگذرونم میشه مامان ؟
جیمین : بزار بمونه ...
ا.ت : باشه ولی از درسا عقب موندی باید بیشتر بخونی ...
سِیون : چشم
ا.ت : او جیمین منم باید یه چیز دیگهای رو هم بهت بگم ...
سوهو : امروز روز اعترافاته ( خنده )
ا.ت : ( با لبخند ) داداشی جونم ؟ قربون چشات برم سِیون رو ببر تو اتاق دیگهههه من بهش موضوع دیروز رو بگم ....
سوهو : چشم آجی کوچیکه ....
ویو جیمین : بعد رفتن سِیون و سوهو تو اتاق ا.ت ازم قول گرفت که داد و بیداد نکنم سِیون نفهمه و شر نکنم منم قول دارم و اونم شروع به توضیح داد .... با هر کلمهای که به زبون میاورد استرس تمام وجودم رو میگرفت چرا ..... چرا آخه اون ؟ ....
#Iranians_Love_JK
# پارت ۱۵
ویو ا.ت : اشک تو چشمام جمع شد ... اشکام همینجور میریختن که گفت ....
جیمین : ا.ت همچین نکن ...
ا.ت : چطور تونستی بهم نگی ... چرا بهم نگفتیییییی نمیدونستی تا چه حد دلم میخواست یه بارم که شده دوباره ببینمش ؟ نگو حالا از وقتی شناختمت جلوی چشمام بوده پطور تونستی زنده بودن داداشم رو بهم نگییییییی ؟ ( گریه و داد )
جیمین : ا.ت ببین ... من میخواستم بگم ولی ....
ا.ت : ولی چی ؟ میخواستی بگی ولی نشد ؟ با شغلت جور در نیومد ؟ ( گریه )
سوهو : ا.ت من بهش گفتم ... ولی من مانعش شدم گفتم نگه ... نمیخواستم اون درد و عذابها رو به یاد بیاری و قلبت درد بگیره چون نمیخواستم ببینم خواهرم داره عذاب میکشه نمیتونستم قبول کنم ... منو ببخش آبجی ... ( گریه )
ا.ت : باشه گریه نکن داداش ... دلم خیلی برات تنگ شده بود ( محکم سوهو رو بغل میکنه )
سِیون : سوهو از عمو تبدیل میشه به دایییییییییییی ( جیغ و ذوق ) بهبه چه دایی دارم بهبه عاشق دایمم بهبه چقد خوشحالممممممم ( اینارو به صورت آهنگ میگه و بالا پایین میپره )
سوهو : حالا بیا با دایی ببرمت مدرسه که دیرتم شده خانم دعوات میکنه .....
سِیون : ای وای مدرسههههه .... مامان میشه امروز نرم ؟ آخه بابایی اومده میخوام باهاش وقت بگذرونم میشه مامان ؟
جیمین : بزار بمونه ...
ا.ت : باشه ولی از درسا عقب موندی باید بیشتر بخونی ...
سِیون : چشم
ا.ت : او جیمین منم باید یه چیز دیگهای رو هم بهت بگم ...
سوهو : امروز روز اعترافاته ( خنده )
ا.ت : ( با لبخند ) داداشی جونم ؟ قربون چشات برم سِیون رو ببر تو اتاق دیگهههه من بهش موضوع دیروز رو بگم ....
سوهو : چشم آجی کوچیکه ....
ویو جیمین : بعد رفتن سِیون و سوهو تو اتاق ا.ت ازم قول گرفت که داد و بیداد نکنم سِیون نفهمه و شر نکنم منم قول دارم و اونم شروع به توضیح داد .... با هر کلمهای که به زبون میاورد استرس تمام وجودم رو میگرفت چرا ..... چرا آخه اون ؟ ....
#Iranians_Love_JK
۴.۴k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.