رویای آبی

رویای آبی
part:¹⁴
صبح رفتیم مدرسه و سوار اتوبوس شدیم... تقریباً نیم ساعت می‌شد که به راه افتاده بودیم از شانسم پیش تهیونگ نشسته بودم هندزفریم رو توی گوشام قرار دادم و آهنگو پخش کردم و از پنجره اتوبوس داشتم به بیرون نگاه می‌کردم...همینطور که غرق دیدن طبیعت بودم ناگهان خوابم برد
تهیونگ:
زیر چشمی همش حواسم به یونا بود که یهو میون اومد و با لحن عجیبی گفت
میون:سلام جذاب
تهیونگ:جذاب؟قبلا از همچین کلماتی استفاده نمی‌کردی..
میون:حالا هرچی...تو چرا پیش اونی؟
تهیونگ:کی؟
میون:اون گوشه مثل چی خوابیده
با عصبانیت گفتم
تهیونگ:هی اون اسم داره!
میون:داشتم شوخی میکردم
با صدایی تقریباً بلند گفتم
تهیونگ:دیگه حق نداری همچین شوخی ای باهاش کنی!
همه با تعجب داشتن بهم نگاه می‌کردن برای خودم هم جای تعجب داشت که چرا بخاطرش تعصب می‌کشم
میون:باشه...
آروم گفت
میون:بدبختِ ورشکسته
با حرفش عصبانی شدم و مچ دستشو محکم گرفتم و فشردم و از عصبانیت با چشمایی که داشتن از حدقه درمیومدن بهش نگاه کردم که مدیر گفت
مدیر:تهیونگ...بسه!
دستشو ول کردم که بره ولی اومد و نشست روی پاهام و دستمو گرفت و به همراهش دستشو روی گردنم حلقه کرد آروم دم گوشش گفتم
تهیونگ:یا همین الان هرزگیتو تمومش می‌کنی یا هم خودم با یه روش بهتر برات تمومش میکنم!
بورام و سوهو با تعجب داشتن نگاه می‌کردن که احساس کردم کسی داره نگام می‌کنه رومو برگردوندم دیدم یوناست ولی اون که خوابیده بود چه زود بیدار شد!
یه سیلی محکم زد تو گوشم
یونا:عوضیِ هول زود باش دوستمو ول کن!
تهیونگ:یو...
یونا:کافیه...میون چیزیت که نشده؟آسیبی بهت نرسوند؟
با لحنی که ترسیده بود گفت
میون:ن.نه چیزیم نشده
یونا:خوبه...دیگه برو جات بشین...توأم مثل بچه آدم یه جا ساکت بشین و صدات در نیاد نمیذاری دو دقیقه راحت بخوابم
تهیونگ:معذرت..
اهمیتی به حرفش ندادم و خوابیدم
تهیونگ:
داشتم به خوابیدنش نگاه می‌کردم...موقع خواب شبیه نوزاد میشه...خیلی بامزه و شیرین،البته برخلاف وقتایی که بیداره!
موقعی که راننده جهت حرکت اتوبوسو عوض کرد باعث شد که سرش بیفته روی شونم...نمی‌دونم چرا ولی قلبم خیلی تند می‌زد طوری که داشت از جاش درمیومد!دستمو گذاشتم روی دستش و تقریباً کشوندمش توی بغلم که سوهو خم شد و آروم گفت
سوهو:دوسش داری؟
ادامه دارد..
دیدگاه ها (۰)

رویای آبی part:¹⁵تهیونگ:نه بابا دوست داشتن چیه برای اینکه اذ...

رویای آبیpart:¹⁶تهیونگ:وقتی از اتوبوس خارج شدم میون رو با مد...

رویای آبی part:¹³یک هفته بعد...زنگ آخر بود و فردا قرار بود ب...

رویای آبی part:¹²شب بود و مامانم بهم گفت آشغالارو ببرم بیرون...

#invisiblelovePart_3هائون:منم داشتم بهشون نگاه میکردم،نمیدون...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱۳

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط