گفتم بخاطر روز تولدم براتون یک تک پارتی براتون بنویسم ام

گفتم بخاطر روز تولدم براتون یک تک پارتی براتون بنویسم امید وارم لذت ببرید 💕:)

ویکتوریا : وسایلم را بر داشتم و از دانشگاه
زدم بیرون بعد از چند سال درس‌خوندن بلخره به یک دانشگاه خو ب رفتم به کتابخونه ی که پاتوقم بود رفتم
اونجا بهترین جایی بود که میتونستم هم آرامش بگیرم و بتونم نمره ی خوبی بگیرم

جیمین

امروز قراره برم کتابخونه اونجا یک دختری خوشگل و زیبا و موهایی بور و چشم های طلایی و لب های به رنگ سرخی گل ها وارد کتابخونه شدم اونجاس همون کسی که دل من دست اونه همونی که اونجا
نشسته کنارش نشستم و کتاب جزیره مرجانی را برداشتم(این کتاب کتاب مورد علاقه منه یعنی من عاشقشم حتما بخرید ش)
و بازش کردم نتونستم کتاب را بخونم از بس حواسم به دختر ی که کنار دستم بود
یکهو داد زدم چرا از سرم نمیری بیرون
ویکتوریا:
داشتم کتاب جدیدم را میخوندم که بغل دستیم داد زد چرا از ذهنم نمیری بیرون را ستش ناراحت شدم چون من روش کراش داشتم و گفتم آقا چرا وقتی شکست عشقی میخوری اینجا که مردم دارن کتاب میخونن داد میزنی؟
جیمین: اگر تو دلیلش باشی؟
ویکتوریا: هن جانم ؟ با منی
جیمین:اینجا دختری میبینی ایا؟
ویکتوریا: نه بسم اللههه مای هارتتت

خوب ایزی ایزی تماممم
دیدگاه ها (۱۳)

بفرستید

فیک یونگی برنده شد پس پارت یک یونگی را میزاریم

وسایلم را جمع کردم که زنگ خورد از دو ستام خداحافظی گردم س...

وارد مدرسه شدم که یکهو جین من را به سمت حیاط پشتی برد(حیا کن...

my unusual cat 🐈 🥮 port 1

نام فیک: عشق مخفیPart: 33ویو ات*به ی خدمتکار گفتم ی پتو بیار...

درخواستی🖤🩸🩸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط