وقتی با تهیونگ تو دریا شنا میکنی
وقتی با تهیونگ تو دریا شنا میکنی
ماشین کنار جاده ای که روبه روی دریا بود ایستاد و تو در رو به سرعت باز کردی و به سمت دریا دویدی. تهیونگ از ماشین پیاده شد و بعد از بستن درب ماشین همونطور که با لبخند به تو خیره بود دستاشو توی جیبش فرو برد. با گذشت چند لحظه به سمت تویی که هنوز درحال دویدن بودی حرکت کرد و با صدایی نسبتا بلند خطاب به تو چیزی گفت
هی فسقلی... مراقب باش زمین نخوری
به دویدن ادامه دادی طوری که انگار هرگز صدای اون مرد رو نشنیدی. تهیونگ که فهمید قرار نیست به حرفش گوش بدی مثل تو شروع کرد به دویدن
الان میگیرمتتت
سرعتتو بیشتر کردی و جوابشو دادی
_مگه اینکه خوابشو ببینی
بعد از کلی دویدن توی عمق یک متری آب ایستاده بودین و دریا رو نگاه میکردین.. نسیم بین موهاتون بازی میکرد و آفتاب پوست صورتتون رو نوازش میکرد...چشمات رو برای لحظه ای بستی و بعد از یه نفس عمیق دوباره پلکات رو از هم فاصله دادی و به رو به رو خیره شدی
تهیونگ با فکری که به سرش زد نگاهی زیر چشمی بهت انداخت و توی یه لحظه کمرت رو گرفت و تورو توی آب انداخت. از آب بیرون اومدی که با خنده تهیونگ رو به رو شدی
_یاااااااا... الان که غرقت کردم میفهمیییی
اگه تونستی غرقم کن
به سمتش حمله ور شدی که جاخالی داد... تسلیم نشدی و شروع کردی با دست بهش آب بپاشی.. اونم متقابل همین کارو کرد
صدای خنده هاتون همه جارو پر کرده بود
_تهیونگا منو ببین میخوام شنا کنم
اگه داشتی غرق میشدی کمکت نمیکنما
_یااا، چطوری میتونی اتقدر بی رحم باشییی
خنده ای از روی کیوت بودنت کرد
به هرحال گفتم که بدونی... من نجاتت نمیدم
میدونستی اگه اتفاقی برات بیوفته از جونشم میگذره تا نجاتت بده
_من که میدونم اخرش نجاتم میدی
اصلا هم همچین کاری نمیکنم
_مطمئنی دیگه؟
تاحالا تو زندگیم انقدر مطمئن نبودم
نیشخندی زدی و خودتو توی آب انداختی. تهیونگ برای لحظه ای سرجاش میخکوب شد و درست چند ثانیه بعد از اینکه دید خبری از تو نیست خودشو برای بالا کشیدن تو توی آب انداخت. بعد از بالا اوردنت تورو توی بغلش کشید و چشماش رو برای چند ثانیه بست
شونه هات رو گرفت و تورو از خودش فاصله داد
هی.. تو.. تو چطوری تونستی اینکارو باهام بکنیی
_دیدی جناب کیم؟ دیدی نجاتم دادی
خندیدی که اونم خندش گرفت
شاید تهیونگ اینو نمیدونست ولی تو همیشه توی دلت خدارو شکر میکردی که همچین مردی تو زندگیت داری... نمیدونستی اگه این مرد توی زندگیت نبود چطور میخواستی زندگی کنی.. میتونستی بدون اون دووم بیاری؟ احتمالا نه... ولی هیچوقت دوست نداشتی رو این تمرکز کنی که اگه نبود چی؟! همیشه تمرکزتو روی این میزاشتی که الان اونو توی زندگیت داری و تمام تلاشت رو برای حفظ اون مرد توی زندگیت میکردی
ماشین کنار جاده ای که روبه روی دریا بود ایستاد و تو در رو به سرعت باز کردی و به سمت دریا دویدی. تهیونگ از ماشین پیاده شد و بعد از بستن درب ماشین همونطور که با لبخند به تو خیره بود دستاشو توی جیبش فرو برد. با گذشت چند لحظه به سمت تویی که هنوز درحال دویدن بودی حرکت کرد و با صدایی نسبتا بلند خطاب به تو چیزی گفت
هی فسقلی... مراقب باش زمین نخوری
به دویدن ادامه دادی طوری که انگار هرگز صدای اون مرد رو نشنیدی. تهیونگ که فهمید قرار نیست به حرفش گوش بدی مثل تو شروع کرد به دویدن
الان میگیرمتتت
سرعتتو بیشتر کردی و جوابشو دادی
_مگه اینکه خوابشو ببینی
بعد از کلی دویدن توی عمق یک متری آب ایستاده بودین و دریا رو نگاه میکردین.. نسیم بین موهاتون بازی میکرد و آفتاب پوست صورتتون رو نوازش میکرد...چشمات رو برای لحظه ای بستی و بعد از یه نفس عمیق دوباره پلکات رو از هم فاصله دادی و به رو به رو خیره شدی
تهیونگ با فکری که به سرش زد نگاهی زیر چشمی بهت انداخت و توی یه لحظه کمرت رو گرفت و تورو توی آب انداخت. از آب بیرون اومدی که با خنده تهیونگ رو به رو شدی
_یاااااااا... الان که غرقت کردم میفهمیییی
اگه تونستی غرقم کن
به سمتش حمله ور شدی که جاخالی داد... تسلیم نشدی و شروع کردی با دست بهش آب بپاشی.. اونم متقابل همین کارو کرد
صدای خنده هاتون همه جارو پر کرده بود
_تهیونگا منو ببین میخوام شنا کنم
اگه داشتی غرق میشدی کمکت نمیکنما
_یااا، چطوری میتونی اتقدر بی رحم باشییی
خنده ای از روی کیوت بودنت کرد
به هرحال گفتم که بدونی... من نجاتت نمیدم
میدونستی اگه اتفاقی برات بیوفته از جونشم میگذره تا نجاتت بده
_من که میدونم اخرش نجاتم میدی
اصلا هم همچین کاری نمیکنم
_مطمئنی دیگه؟
تاحالا تو زندگیم انقدر مطمئن نبودم
نیشخندی زدی و خودتو توی آب انداختی. تهیونگ برای لحظه ای سرجاش میخکوب شد و درست چند ثانیه بعد از اینکه دید خبری از تو نیست خودشو برای بالا کشیدن تو توی آب انداخت. بعد از بالا اوردنت تورو توی بغلش کشید و چشماش رو برای چند ثانیه بست
شونه هات رو گرفت و تورو از خودش فاصله داد
هی.. تو.. تو چطوری تونستی اینکارو باهام بکنیی
_دیدی جناب کیم؟ دیدی نجاتم دادی
خندیدی که اونم خندش گرفت
شاید تهیونگ اینو نمیدونست ولی تو همیشه توی دلت خدارو شکر میکردی که همچین مردی تو زندگیت داری... نمیدونستی اگه این مرد توی زندگیت نبود چطور میخواستی زندگی کنی.. میتونستی بدون اون دووم بیاری؟ احتمالا نه... ولی هیچوقت دوست نداشتی رو این تمرکز کنی که اگه نبود چی؟! همیشه تمرکزتو روی این میزاشتی که الان اونو توی زندگیت داری و تمام تلاشت رو برای حفظ اون مرد توی زندگیت میکردی
- ۵.۶k
- ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط