"I fell in love with someone'' (P84)
"I fell in love with someone'' (P84)
با نفس عمیق زنگ در رو زدم...که حدود ۱۰ ثانیه طول نکشید اجوما در باز کرد...
اجوما : ا.ت شی خیلی خوش اومدی
ا.ت : مرسی اجوما همه داخلن؟
اجوما : بله خانم جئون و آقای جئون هم داخلن
ا.ت تو ذهنش : فک کنم سر لیا باید فاتحم خونده بشه.
خ جئون : ا.ت دخترم، خوش اومدی*ا.ت رو بغل میکنه*
ا.ت : عااا ممنونم خانم جئون
خ جئون : جونگکوک کجاست؟
ا.ت : رفت سمت کارای شرکت.
جانگ سوک : ا.تییییییییی برگشتی
یهو جانگ سوک نزدیک ا.ت میشه و آروم میگه....
جانگ سوک : چرا دیشب نخواستین اینجا باشین؟
ا.ت : به تو چه اصن
جانگ سوک : دیشب...خوش گذشت؟
ا.ت : میکشمتتتتتتتت*داد*
جانگ سوک: گوه خوردم بابا*درحال فرار بود*
از زبان جونگکوک :
کار شرکت گذاشتم آخر فعلا کنار یه انبار ایستادم...از ماشین پیاده شدم به سمت در انبار رفتم در زدم که یکی از بادیگارد ها در باز کرد...داخل رفتم اون عوضی هم (پدر ا.ت) بیدار بود....
جونگکوک : خوشحالم بیداری
کیم : حال ا.ت چطو....
با سیلی که جونگکوک به کیم زد حرف آقای کیم نصفه نیمه موند....
جونگکوک : مگه تو براش پدری کردی که ازم میخوای حالشو بگم*جدی*
کیم : تو هیچی نمیدونم اما اون....
جونگکوک دوباره بهش سیلی زد...
کیم : *شروع به سرفه کرد*
کیم : اصلا...چرا...م...نو...گرو..گان...گرفتی؟*سرفه*
جونگکوک : چون نمیخوام به ا.ت آسیب وارد شه....
کیم : جونگکوک عقلت از دست دادی من پدرشم*عربده* سریع دست و پامو باز کن...
جونگکوک : فک کردی باز میکنم...
کیم : باشه ولی جونگکوک قسم میخورم من چرا به دخترم همچین آسیبی برسونم
جونگکوک : ولی بهش آسیب زدی
کیم : هرکاری بگی برا دخترم میکنم...فقط لطفا...جونگکوک
جونگکوک : هرکاری؟...هوممم...اگه بگم واست تصمیم سختیه...ولی اوکی..باید نصف باندت به ا.ت منتقل کنی.
کیم : چی!!*تعجب*
جونگکوک : فک نکن باندت برا باند من بخوام ولی مگه نگفتی هرکاری برا دخترم میکنی پس....
کیم : قبوله
جونگ کوک : چی!!!
کوک" یعنی به این راحتیا قبول کرد...
کیم : پس مدرکی چیزی نیس تا حداقل امضا کنم از این خرابه خلاص بشم...
کوک رو به بادیگارد : برو مدارک آماده رو بیار...
بادیگارد : چشم ارباب
بعد از اینکه مدارک اورد کیم امضا کرد ولی فقط مونده ا.ت امضا کنه...
کیم : سریع دست و پامو باز کنید...
کوک : بازش کنید...
بادیگارد ها به سمت کیم رفتم دست و پاهاش رو باز کردن....
از زبان ا.ت : تو سالن پذیرایی کنار بقیه نشسته بودم من کنار هانول نشسته بودم(فک نکنین هانول مثل یوری لیا هست هانول بچه ی آروم گوگولیهههه) به تلویزیون خاموش زل زده بودم....که...بله...متاسفانه....پیداش شد...
لیا : من اومدمممممم
همه توجهشون به لیا جلب شد به غیر از من....
خ جئون : لیا تو این همه ساعت تو اتاق چیکار داشتی...
لیا : داشتم سریالم رو میدیدم *یهو چشمش به ا.ت افتاد*
لیا : ا.ت....ادامه داره
با نفس عمیق زنگ در رو زدم...که حدود ۱۰ ثانیه طول نکشید اجوما در باز کرد...
اجوما : ا.ت شی خیلی خوش اومدی
ا.ت : مرسی اجوما همه داخلن؟
اجوما : بله خانم جئون و آقای جئون هم داخلن
ا.ت تو ذهنش : فک کنم سر لیا باید فاتحم خونده بشه.
خ جئون : ا.ت دخترم، خوش اومدی*ا.ت رو بغل میکنه*
ا.ت : عااا ممنونم خانم جئون
خ جئون : جونگکوک کجاست؟
ا.ت : رفت سمت کارای شرکت.
جانگ سوک : ا.تییییییییی برگشتی
یهو جانگ سوک نزدیک ا.ت میشه و آروم میگه....
جانگ سوک : چرا دیشب نخواستین اینجا باشین؟
ا.ت : به تو چه اصن
جانگ سوک : دیشب...خوش گذشت؟
ا.ت : میکشمتتتتتتتت*داد*
جانگ سوک: گوه خوردم بابا*درحال فرار بود*
از زبان جونگکوک :
کار شرکت گذاشتم آخر فعلا کنار یه انبار ایستادم...از ماشین پیاده شدم به سمت در انبار رفتم در زدم که یکی از بادیگارد ها در باز کرد...داخل رفتم اون عوضی هم (پدر ا.ت) بیدار بود....
جونگکوک : خوشحالم بیداری
کیم : حال ا.ت چطو....
با سیلی که جونگکوک به کیم زد حرف آقای کیم نصفه نیمه موند....
جونگکوک : مگه تو براش پدری کردی که ازم میخوای حالشو بگم*جدی*
کیم : تو هیچی نمیدونم اما اون....
جونگکوک دوباره بهش سیلی زد...
کیم : *شروع به سرفه کرد*
کیم : اصلا...چرا...م...نو...گرو..گان...گرفتی؟*سرفه*
جونگکوک : چون نمیخوام به ا.ت آسیب وارد شه....
کیم : جونگکوک عقلت از دست دادی من پدرشم*عربده* سریع دست و پامو باز کن...
جونگکوک : فک کردی باز میکنم...
کیم : باشه ولی جونگکوک قسم میخورم من چرا به دخترم همچین آسیبی برسونم
جونگکوک : ولی بهش آسیب زدی
کیم : هرکاری بگی برا دخترم میکنم...فقط لطفا...جونگکوک
جونگکوک : هرکاری؟...هوممم...اگه بگم واست تصمیم سختیه...ولی اوکی..باید نصف باندت به ا.ت منتقل کنی.
کیم : چی!!*تعجب*
جونگکوک : فک نکن باندت برا باند من بخوام ولی مگه نگفتی هرکاری برا دخترم میکنی پس....
کیم : قبوله
جونگ کوک : چی!!!
کوک" یعنی به این راحتیا قبول کرد...
کیم : پس مدرکی چیزی نیس تا حداقل امضا کنم از این خرابه خلاص بشم...
کوک رو به بادیگارد : برو مدارک آماده رو بیار...
بادیگارد : چشم ارباب
بعد از اینکه مدارک اورد کیم امضا کرد ولی فقط مونده ا.ت امضا کنه...
کیم : سریع دست و پامو باز کنید...
کوک : بازش کنید...
بادیگارد ها به سمت کیم رفتم دست و پاهاش رو باز کردن....
از زبان ا.ت : تو سالن پذیرایی کنار بقیه نشسته بودم من کنار هانول نشسته بودم(فک نکنین هانول مثل یوری لیا هست هانول بچه ی آروم گوگولیهههه) به تلویزیون خاموش زل زده بودم....که...بله...متاسفانه....پیداش شد...
لیا : من اومدمممممم
همه توجهشون به لیا جلب شد به غیر از من....
خ جئون : لیا تو این همه ساعت تو اتاق چیکار داشتی...
لیا : داشتم سریالم رو میدیدم *یهو چشمش به ا.ت افتاد*
لیا : ا.ت....ادامه داره
۶.۲k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.