تو واقعا کی هستی
تو واقعا کی هستی
پارت ۱۳
مرده با فریاد بلندی اومد داخل که با دیدن چهره ی عمو به خودم اومدم ولی اون همینطور داد میزد که یه دفعه این سوک با وضعیت بدی اومد و سر پله وایستاد اما با دیدن چهره عمو یا بهتره بگم بابای واقعیش از هوش رفت و بی تعادلیش باعث شد از پله ها بیافته پایین من و رونا همزمان جیغ بلندی زدیم با داد اسم این سوک و تکرار کردیم و رفتیم سمتش با گریه رو به کوک که داشت با شوک نگامون میکرد گفتم
ا.ت: کوک رود باش زنگ بزن اورژانس تا نمردههه
تهیونگ براید بغلش کرد و برد سمت آمبولانس که تازه رسیده بود و سریع با عجله رفتن وقتی اونا رفتن رونا و جیمینم با هم رفتن
کوک رفت سمت عمو و یقش و گرفت
کوک: برگشتنتم مثل آدم نیس آخه چرا نمیزاری طعم خوشبختی رو حس کنه عوضی
و یه مشت حواله صورتش کرد
اون دوتا باهم درگیر شدن
اوضاع خراب بود پس رفتم سمت کوک و از اون آشغال جداش کردم و بغلش کردم
ا.ت: آروم باش فعلا باید بریم بیمارستان پیش این سوک
انگار یه کم آروم شد چون بی حرف دستم و گرفت و به سمت ماشین رفتیم
۵ ساعت بعد
الان یک ساعته که عمل این سوک تموم شده و هنوز به هوش نیومده هممون نگرانیم چون دکتر گفت اگر تا فردا بهوش نیاد وضعیتش خطرناک میشه
تهیونگ خیلی خراب شده بود و وضعیت بدی داشت
و کوک و جیمینم از اون بهتر نبودن من و رونا هم که همش گریه میکردیم همینطور که صورتم و تو سینه کوک قایم کرده بودم گریه میکردم که با صدای دکتر این سوک سریع بلند شدم
دکتر: خوشبختانه مریض بهوش اومده و حال خوبی داره خیلی خوش شانسید و اینکه مریض خیلی قویه
و رفت همه مون سمت اتاق این سوک رفتیم و بعد ماچ و اینا تمام اتفاقا رو براش گفتم که فهمیدم عصبی شده
این سوک: خودم حسابش و میرسم
داشتیم با هم حرف میزدیم که در کوبیده شد و یه دختره و پسره وارد اتاق شدن دختره خیلی شبیه این سوک بود که حدس زدم یوری باشه ولی پسره رو نشناختم
اما میشد از حلقه هاشون فهمید ازدواج کردن
دختره اومد جلو و خودشو پرت کرد تو بغل این سوک که اونم بعد چند ثانیه بغلش کرد بعد چند دقیقه زر زر کردن رفتیم بیرون تا این سوک استراحت کنه
پارت ۱۳
مرده با فریاد بلندی اومد داخل که با دیدن چهره ی عمو به خودم اومدم ولی اون همینطور داد میزد که یه دفعه این سوک با وضعیت بدی اومد و سر پله وایستاد اما با دیدن چهره عمو یا بهتره بگم بابای واقعیش از هوش رفت و بی تعادلیش باعث شد از پله ها بیافته پایین من و رونا همزمان جیغ بلندی زدیم با داد اسم این سوک و تکرار کردیم و رفتیم سمتش با گریه رو به کوک که داشت با شوک نگامون میکرد گفتم
ا.ت: کوک رود باش زنگ بزن اورژانس تا نمردههه
تهیونگ براید بغلش کرد و برد سمت آمبولانس که تازه رسیده بود و سریع با عجله رفتن وقتی اونا رفتن رونا و جیمینم با هم رفتن
کوک رفت سمت عمو و یقش و گرفت
کوک: برگشتنتم مثل آدم نیس آخه چرا نمیزاری طعم خوشبختی رو حس کنه عوضی
و یه مشت حواله صورتش کرد
اون دوتا باهم درگیر شدن
اوضاع خراب بود پس رفتم سمت کوک و از اون آشغال جداش کردم و بغلش کردم
ا.ت: آروم باش فعلا باید بریم بیمارستان پیش این سوک
انگار یه کم آروم شد چون بی حرف دستم و گرفت و به سمت ماشین رفتیم
۵ ساعت بعد
الان یک ساعته که عمل این سوک تموم شده و هنوز به هوش نیومده هممون نگرانیم چون دکتر گفت اگر تا فردا بهوش نیاد وضعیتش خطرناک میشه
تهیونگ خیلی خراب شده بود و وضعیت بدی داشت
و کوک و جیمینم از اون بهتر نبودن من و رونا هم که همش گریه میکردیم همینطور که صورتم و تو سینه کوک قایم کرده بودم گریه میکردم که با صدای دکتر این سوک سریع بلند شدم
دکتر: خوشبختانه مریض بهوش اومده و حال خوبی داره خیلی خوش شانسید و اینکه مریض خیلی قویه
و رفت همه مون سمت اتاق این سوک رفتیم و بعد ماچ و اینا تمام اتفاقا رو براش گفتم که فهمیدم عصبی شده
این سوک: خودم حسابش و میرسم
داشتیم با هم حرف میزدیم که در کوبیده شد و یه دختره و پسره وارد اتاق شدن دختره خیلی شبیه این سوک بود که حدس زدم یوری باشه ولی پسره رو نشناختم
اما میشد از حلقه هاشون فهمید ازدواج کردن
دختره اومد جلو و خودشو پرت کرد تو بغل این سوک که اونم بعد چند ثانیه بغلش کرد بعد چند دقیقه زر زر کردن رفتیم بیرون تا این سوک استراحت کنه
۶.۱k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.