برایش نوشتم

برایش نوشتم:
جانم!
نفس میکشم هنوز و
امیدی به زنده ماندنم هست
بیا!
بیا و همه چیز را از نو شروع کنیم
اینجا هوای بدونِ تو
خفه ام میکند...
پیغامم را دید
لبخندی زد و چه تلخ
همه چیز را "تکذیب"کرد
رفت!

95/11/11
دیدگاه ها (۷)

بترس از کسی که مختصات تو را میداند ...هندسه روحت را میشناسد،...

گویی "دوست داشتن"با من قهر کرده استپشتش را کرده به من و هر چ...

اجازه میدهی آرزویت کنم؟ من از خیرِ در آغوش گرفتنت گذشتم... ب...

چیزی را بهانه کن برگرد؛وانمود کن آمدی دنبال آن شال مشکییا نه...

پارت سوم: شهرِ آینه‌ها و دوست قدیمیقطار آروم حرکت کرد. صدای ...

پارت هشتم: دیدارهلیا جلوی در ایستاده بود. آدرس روی کاغذ با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط