رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:9
#مهشاد
خب بچه ها بیاین یه چیزی بخوریم من هات داگ
محراب:منم همبرگر
ارسلان:من پیتزا
دیانا:منم پیتزا
نیکا:من هات داگ
متین:من مرغ سوخاری
رضا:منم هات داگ
پانیذ:من همبرگر
بعد از خوردن غذا🥘
#ارسلان
خب بچه ها بیاین بریم خونمون
مهشاد:مزاحم میشین
پانیذ:اره بیاین
رضا:خب دیانا و ارسلان میخوان درس بخونن مزاحمتون میشیم
ارسلان:ما میریم بالا و نیم ساعت بیشتر طول نمی کشه
مگه نه دیانا؟
دیانا:اره
محراب:باشه مزاحم میشیم
پانیذ:مراحمید
ارسلان:متین تو هم بیا
متین:نمیدونم
نیکا:بیا دیگههه
متین:باش عشقم
ارپانی:🙂🙂
چند روز بعد داخل دانشگاه هنگام تحقیق پروژه💗✨
#ارسلان
شروع به خوندن کردم و دیدم سحر میخواد بزنه زیر پای دیانا همون لحظه دیانا رو بغل کردم و دیانا خودش توی شوک بودش
دیانا:دیدم ارسلان بغلم کرد و واقعا پشمام ریخت و در گوشم گفت:
سحر خواست بزنه زیر پات من گرفتمت نخوره
دیانا:تقریبا همه بچه ها تو شوک بودن
استاد:اونجا چه خبره
ارسلان:سریع از بغلش در اومدم:ببخشید استاد🥲
استاد:دیگه تکرار نشه
دیانا:چشم
part:9
#مهشاد
خب بچه ها بیاین یه چیزی بخوریم من هات داگ
محراب:منم همبرگر
ارسلان:من پیتزا
دیانا:منم پیتزا
نیکا:من هات داگ
متین:من مرغ سوخاری
رضا:منم هات داگ
پانیذ:من همبرگر
بعد از خوردن غذا🥘
#ارسلان
خب بچه ها بیاین بریم خونمون
مهشاد:مزاحم میشین
پانیذ:اره بیاین
رضا:خب دیانا و ارسلان میخوان درس بخونن مزاحمتون میشیم
ارسلان:ما میریم بالا و نیم ساعت بیشتر طول نمی کشه
مگه نه دیانا؟
دیانا:اره
محراب:باشه مزاحم میشیم
پانیذ:مراحمید
ارسلان:متین تو هم بیا
متین:نمیدونم
نیکا:بیا دیگههه
متین:باش عشقم
ارپانی:🙂🙂
چند روز بعد داخل دانشگاه هنگام تحقیق پروژه💗✨
#ارسلان
شروع به خوندن کردم و دیدم سحر میخواد بزنه زیر پای دیانا همون لحظه دیانا رو بغل کردم و دیانا خودش توی شوک بودش
دیانا:دیدم ارسلان بغلم کرد و واقعا پشمام ریخت و در گوشم گفت:
سحر خواست بزنه زیر پات من گرفتمت نخوره
دیانا:تقریبا همه بچه ها تو شوک بودن
استاد:اونجا چه خبره
ارسلان:سریع از بغلش در اومدم:ببخشید استاد🥲
استاد:دیگه تکرار نشه
دیانا:چشم
۳.۹k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.