part35
#part35
بهت زده بود دستشوگرفتموسریع دویدمودنبال خودمکشیدمش وقتی به خودش امد افتادجلوهمینجوری میدویداون دستشم گرفته بود جلوصورتش حسابی که دورشدیم وایسادیم تویه کوچه خلوت حسابی نفس نفس میزدیم کوک حسابی حالش گرفته شده بود+ببخشید همش تقصیرمن بود من اگه لجبازی نمیکردم اینجوری نمیشدمنو ببخش بهم یه نگاه کردگفتم الان میپره بهم ولی برعکس گفت:ن مهم نیس خودتو ناراحت نکن تقصیر خوده احمقمه که بدون ماسک امدم دنبالت+حالا چی میشه یه وقت ارمیاوساسنگااذیتت نکنن کوک:ن مدرکی نداره بعدشم ین نفرفقط شناختمی+مطمئنی کوک:اره+منو ببخش بازم نباید باهات لجبازی میکردم کوک:ن توباید ببخشی من نبایداذیتت میکردم+ن من اول شروکردم لبخندقشنگب بهمزدوگف:مهم نیس خودتو ناراحت نکن بیابریم یه ماسک براش خریدمورفتیم طرف ماشینو سریع ازاونجادورشدیمورفتیم خونه .....جیمین
همه چی اماده بودوفقط منتظره اون دوتا احمق بودیم نکنه واقعا همو کشتن نامی:هوووف ایناچرانمیان شوگا:منکه گفتم بزارین من برم بیا همدیگروکشتن جین:شوگاببند شوگا:گگگگ
یهوصدای کلیدامدوبعدشمصدای خندشون واات تاامدن توی حال اولین چیزی که نظرموجلب کردشکمه برامده رستاشی بودکه توچشم بودجاااان چیشدبه بقیه نگاکردم که دیدم اونام همشون بادهنای بازدارن بهشون نگامیکنن تهیونگ:عاجونگکوک شی انگارخیلی بهتون خش گذشته کوک:اره چراجیمین:ینی انقدباهم خوب شدین که الان رستاشی حاملس داش پشتکارتو دوس دارم نامی:جونگکوک رستاشی چخبره هردوشون به هم نگاکردنویکم خجالت کشیدن بعدکوکگف:ن ن اونجورکه شمافکرمیکنین نیس شوگا:چیزی ک معلومه نیازی به فکرکردن نداره داشم رستا:ن بابا این کیفمه منحرفاواززیرلباسش کولشوکشیدبیرون هممون یه نگابه هم انداختیمو یهو پوکیدیم ازخنده خدااییی ایناچقدسمن
بهت زده بود دستشوگرفتموسریع دویدمودنبال خودمکشیدمش وقتی به خودش امد افتادجلوهمینجوری میدویداون دستشم گرفته بود جلوصورتش حسابی که دورشدیم وایسادیم تویه کوچه خلوت حسابی نفس نفس میزدیم کوک حسابی حالش گرفته شده بود+ببخشید همش تقصیرمن بود من اگه لجبازی نمیکردم اینجوری نمیشدمنو ببخش بهم یه نگاه کردگفتم الان میپره بهم ولی برعکس گفت:ن مهم نیس خودتو ناراحت نکن تقصیر خوده احمقمه که بدون ماسک امدم دنبالت+حالا چی میشه یه وقت ارمیاوساسنگااذیتت نکنن کوک:ن مدرکی نداره بعدشم ین نفرفقط شناختمی+مطمئنی کوک:اره+منو ببخش بازم نباید باهات لجبازی میکردم کوک:ن توباید ببخشی من نبایداذیتت میکردم+ن من اول شروکردم لبخندقشنگب بهمزدوگف:مهم نیس خودتو ناراحت نکن بیابریم یه ماسک براش خریدمورفتیم طرف ماشینو سریع ازاونجادورشدیمورفتیم خونه .....جیمین
همه چی اماده بودوفقط منتظره اون دوتا احمق بودیم نکنه واقعا همو کشتن نامی:هوووف ایناچرانمیان شوگا:منکه گفتم بزارین من برم بیا همدیگروکشتن جین:شوگاببند شوگا:گگگگ
یهوصدای کلیدامدوبعدشمصدای خندشون واات تاامدن توی حال اولین چیزی که نظرموجلب کردشکمه برامده رستاشی بودکه توچشم بودجاااان چیشدبه بقیه نگاکردم که دیدم اونام همشون بادهنای بازدارن بهشون نگامیکنن تهیونگ:عاجونگکوک شی انگارخیلی بهتون خش گذشته کوک:اره چراجیمین:ینی انقدباهم خوب شدین که الان رستاشی حاملس داش پشتکارتو دوس دارم نامی:جونگکوک رستاشی چخبره هردوشون به هم نگاکردنویکم خجالت کشیدن بعدکوکگف:ن ن اونجورکه شمافکرمیکنین نیس شوگا:چیزی ک معلومه نیازی به فکرکردن نداره داشم رستا:ن بابا این کیفمه منحرفاواززیرلباسش کولشوکشیدبیرون هممون یه نگابه هم انداختیمو یهو پوکیدیم ازخنده خدااییی ایناچقدسمن
۶.۸k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.