واقعا نمی دونستم چیکار کنمتاحالا گریه مهدی رو ندید

#39 واقعا نمی دونستم چیکار کنم...تاحالا گریه مهدی رو ندیده بودم،آخه مثل من تا جایی که می تونست غم و اشکش رو پنهون میکرد،ولی الان...دوتا دستاش رو‌گذاشته بود رو صورتش و‌شونه عاش از زور هق هق میلرزید...
جلوش زانو‌زدم‌و درحالی که شونه هاش رو‌ محکم تکون میدادم داد زدم:حرف بزن...نفس عمیقی‌کشید و تا اومد حرف بزنه صدای ممتد آیفون باعث شد اخمام جمع شه‌...رفتم‌سمت آیفون،پانیذ بود...در رو‌باز‌کردم و کلافه وارد حیاط شدم که دیدم درحالی که قر میده اومد داخل و گفت:سلاااام بر برادران اسلام‌الدین؟اوا خاک بر سرم ارمان تو‌چرا لباس تنت نی؟و دستاش رو گذاشت رو‌چشماش و از لای دو انگشتش دید زد وگفت:جوووون!خالکوبیت تو‌حلق قاتلت!درحالی که سعی میکردم‌جلوی قهقهم رو‌بگیرم گفتم:یا ابرفزر!قاتلم‌کیه؟صدای مهدی باعث شد با تعجب برگردم:گلسا دیگه منگل!تا اومدم با اخم چیزی بگم با حرکت پانیذ ابروهام پرید بالا و خنیدیدم
پانیذ وقتی مهدی رو‌دید سریع نشست و‌کلاغ پر رفت...من و‌مهدی به حرکتش خنیدیدیم و‌مهدی گفت:الان دیگه فایده نداره...آخه چند وقت پیش داشتیم جرئت حقیقت بازی میکردیم و‌مهدی به پانیذ گفت باید کلاغ پر بری و‌اونم قبول نکرد و‌فرار کرد،مهدی هم گفت گیرت بیارم من میدونم باتو‌...الانم بخاطر همون داشت کلاغپر میرفت بعد از چند لحظه بلند شد و با خنده وارد شدیم‌‌...پانیذ مطیعانه رفت رو مبل جلوی مهدی نشست و مثل روانشناسا نگامون کرد...رو به من گفت:تو‌پاشو برو یه ژلوفن بخور سردردت خوب شه!با تعجب نگاش کردم که گفت:از چشمات معلومه سرت داره میترکه!و رو به مهدی گفت:درسته مرامه زندگی افت کرده،ولی غیرت هنوز پابرجاست...(پانیذ)داشتم با گلسا میرقصیدم و از زیر چشم هرازگاهی به مهدی نگاه میکردم که بهو‌ دیدم نیست. ..با یه ببخشید از اتوسا فاصله گرفتم و با چشمم دورتادور باغ رو گذروندم،ولی نبود‌‌‌...رفتم پیش آرسین که داشت با امیر حرف میزد و‌گفتم:آرسین دوستم اومده،من یه سر میرم بیرون برمی گردم...اونم سرش رو‌تکون داد و بازهم گرم حرف زدن باامیر شد‌‌‌...اگه به آرسین میگفتم برو بیرون ببین مهدی کجاست ضایع میشد،اگرم خبر نمی دادم که می خواست بکشه منو‌انقدر زنگ بزنه!رفتم بیرون،ولی نبود،رفتم سمت پارکینگ که دیدم سوار ماشینش شده و داره میره بیرون...نمیدونم چرا ولی نگرانش شدم و سوییچ ماشینم رو از کیفم که همراهم آورده بودمش درآوردم و سوار ماشین شدم و رفتم دنبالش telegram.me/Roman_Atena
دیدگاه ها (۵)

#38 دلم تنهایی و‌سکوت می خواست...بعد از اینکه دوش گرفتم،یه ش...

#37 صداهایی داشت تو سرم اکووار تکرار می شد...کلافه از ماشین ...

Dark Blood p۷

#Gentlemans_husband#Season_two#part_231تکونی نخورد،دوباره هل...

قلب سیاه نشان سرخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط