فیک عزرائیل

فیک :عزرائیل

پارت:[۱۱]


لینا رفت که دیدم ا.ت داره گریه میکنه

کوک: دخترم چیشده هوم؟*نگران*

ا.ت : م...من از د....داد م...میترسم *ترسیده ، گریه*

کوک: من معذرت میخوام دخترم

خودم : کوک سر ا.ت رو گزاشت رو شونش و موهای دخترکش رو ناز میکرد
یهو ا.ت سرشو ور داشت تو چشمای کوک نگا کرد ولی انقدر که چشماش مظلوم بود که کوک طاقت نداشت لپشو گاز گرفت

ا.ت: اییییی بابای درد گرفت

کوک: تو چقدر شیرینییی

کوک*لپاش خیلی نرم بودن پس لپاشو فشار دادم و لبشو با اشتیاق بوسیدم اونم همراهی کرد *

داشتم میبوسیدمش که یهو آجوما اومد داخل و ا.ت رو هرزه صدا زد

آجوما: هوی هرزه........

کوک: با کی بودی گفتی هرزه هاااااا*عربده*

آجوما: ب....ب.....ب...بخشید *جونت در اومد بابا* م...من فکر کردم ا.ت اینجاست *ترسیده*

کوک: ازین به بعد درست باهاش حرف میزنی فهمیدی؟* داد*

اجوما: چ...چشم

آجوما رفت بیرون ا.ت هیلی ترسیده بود یادم رفته بود وایییی *پسزم درسته ترسناکی ولی حافظت یه ماهی بیش نیست *

ا.ت : بابای حالت خوبه *نگران بیش از حد *

کوک: آره دخترم خوبم تو حالت خوبه

ا.ت: اوم

کوک اومد ا.ت رو ببوسه که یهو در اتاقش..................
دیدگاه ها (۱۸)

فیک : عزرائیل پارت: [ ۱۲] کوک اومد ا.ت رو ببوسه که یهو در ات...

فیک عزرائیل پارت:[13]داشتم موهاشو ناز میکردم که یهو اومد رو ...

فیک : عزرائیل پارت [۱۰] خواستم برم بیرون که یهو ینفر از پشت ...

تک پارتی اول یه توضیح بعد معرفی توضیح : کوک یکی از بزرگترین ...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

WISH MEET YOUPART 15ویو ا/ت. بعد از اینکه ون مرد نجاتم داد س...

پارت ۷۷ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط