پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت

پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت
با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید.
بچه ماشین بهش زد و فرار کرد.
پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.
خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم
پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت:
این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.
صبح روز بعد…
همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید
دیدگاه ها (۴)

️دوستی می گفت: خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید ع...

حاصل ضرب توان در ادعا مقداری ثابت است، هر چه توان انسان کمتر...

زمانیکه پدرم درب شربت سینه را نمیتواند بازکند!!وقاشق شربت با...

چرابه قمرالملوک وزیری خواننده مردمی لقب دادند؟ گویند روزی قم...

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲Season: 𝟮 Part:𝟭𝟲اصلا حواسم به زخمای عمیقی که...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط