P

P28
ا.ت ویو
آنقدر درد داشتم که فرصت نکردم خودم را از آن دستان خونی اش نجات دهم فقط همانجا در آغوشش بیهوش شدم ........
یونگی پس از خوابیدن ا.ت نگاهش کرد چرا آنقدر دلش پیش این دختر بود هر روز هر ساعت هر دقیقه هر ثانیه.....مگه این دختر چی داشت که بقیه نداشتن؟ تاره مویی از موهای فرفری/ لخت و زیبای ا.ت را کنار داد و به صورت اشک آلود و غرق در خواب دختر نگاه کرد مرد به خودش امدو دید ساعت ۷ صبح شده است آروم از کنار ا.ت بلند شد و به حمام رفتم و خون های خشک شده روی دستش را شست بعد از چند دقیقه مرد جلوی آینه کت و شلوارش را مرتب میکرد که ا.ت بیدار شد و با دیدن یونگی بدن لختش را بیشتر در پتو پنهان کرد یونگی به دختر نگاهی کردم و پوزخندی زد و گفت: چیزی ندید هم مونده؟
ا.ت کمی گونه هایش سرخ شد اما چیزی نگفت یونگی آروم گفت: لباس بپوش باید بریم یه جایی این را گفت و از اتاق بیرون رفت
دخترک قصه ما لباس های بیرونش را پوشید و پایین رفتم هنوز هم از رابطه دیشب درد داشت اما چیزی نگفت از پله ها پایین آمد که یونگی سرش را از تو گوشیش بلند کرد و نگاهش کرد از رو مبل بلند شد و با سرش به ا.ت اشاره کرد که همراهش برود هردو در ماشین نشستند و حرکت کردند که یونگی سکوت را شکاندن
یونگی: درد داری هنوز؟
ا.ت: ...... از کجا....
یونگی حرفش را قطع کرد و گفت: از رو فشار دستت رو پیراهنت بدون هیچ حرفی کنار یک داروخانه‌ ایستاد و پیاده شد ، پس از چند دقیقه با یک مسکن و بطری آب در ماشین نشست‌ و آن را دست ا.ت داد و گفت: بخور عزیزم به دردت کمک می‌کنه ، ا.ت بدون هیچ گونه قرص را خورد که پس از مدتی به یک متروکه رسیدن ا.ت و یونگی پیاده شدن که افراد یونگی بهشان تعظیم کردن ،دنبال یونگی رفتم همه جا قدیمی و خراب بود که پرسیدم : اینجا چیکار میکنیم یونگی!
یونگی: میفهمی ،انها به دری رسیدن و یونگی در را باز کرد و ا.ت را اول راهنمایی کرد به داخل و بعد خودش رفت ، ا.ت کمی اطراف را نگاه کردم که با دیدن لوکاس شوکه شد دخترک از ترس عقب رفت و بازوی یونگی را گرفت و گفت: یونگی این......اینجا....
یونگی: هیششش آروم ...... کاری نمیتونه بکنه تا من اینجام نترس یونگی جلو رفت و ا.ت پشت سرش ماند که یونگی سر لوکاس خونی را بالا آورد و نگاهش کرد و گفت: خوب قبلاً که خوب زبون درازی میکردی
لوکاس بی جان نگاهش کرد و بعد نگاهی به ا.ت انداخت ،یونکی پوزخندی زد و کمر ا.ت را گرفت و روبه لوکاس همراهیش کرد و آروم گفت: همین عوضی بود که خانمم رو اذیت کرده بود ؟
بقیش کامنتا ♥️🫂
و اینکه بچه ها حمایتا خیلی کمه من برای همین دیر پارت میزارم
دیدگاه ها (۳)

P29ا.ت به سمت یونگی برگشت و یونگی به نوچه اش اشاره کرد تا تن...

P30دستی به صورتم کشیدم و گوشی را جواب دادم ا.ت: جونم مامان؟م...

P27ا.ت ویوچشمانم از تعجب گرد شد و ضربان قلبم تند شد ناخودآگ...

P26ا.ت ویوهیچ حرفی بینمون نبود که بلاخره این سکوت توسط یونگی...

فیک مافیای سیاه من part 2

فیک مافیای سیاه من part 3

شوهر دو روزه. پارت۷۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط