پارت 27
(ویو سوبین)
یعنی اون هم منو دوست داره... امکان نداره
(ویو نویسنده)
یونجون دوباره قاشق سوپ رو گذاشت توی دهن سوبین و تا سوبین دوباره خواست بلند بشه لبشو بوسید..... و به همین روش کل سوپ رو بهش داد
وقتی از اتاق بیرون رفت و پرستار و اعضا کاسه ی سوپ خالی رو دیدین پرسیدن:خورد؟
یونجون با یه لبخند راضی گفت:آره.... همش رو خورد
پرستار:عالیه پس فعلا نیاز نیست بیاد بیمارستان
(ویو سوبین)
سوبین پشت در بود و داشت به حرف هاشون گوش میداد و وقتی فهمین یونجون نجاتش داده خوشحال شد... از طرفی فهمیده بود که یونجون اون رو دوست داره
لای در رو آروم باز کرد و دید یونجون جلوی دره و پشتش به اون هست و بقیه دارن پرستار رو بدرقه میکنن
یونجون برگشت سمتش و تا سوبین رو دید در رو باز تر کرد و بعد سوبین یونجون رو بغل کرد
سوبین:هیونگ.....مرسیی
یونجون دست هاشو دور کمر سوبین حلقه کرد
سوبین:هیونگ..... یه چیزی باید بگم
یونجون:چی؟
سوبین جلو رفت و لبشو گذاشت روی لب یونجون و گفت:دوستت دارم
یعنی اون هم منو دوست داره... امکان نداره
(ویو نویسنده)
یونجون دوباره قاشق سوپ رو گذاشت توی دهن سوبین و تا سوبین دوباره خواست بلند بشه لبشو بوسید..... و به همین روش کل سوپ رو بهش داد
وقتی از اتاق بیرون رفت و پرستار و اعضا کاسه ی سوپ خالی رو دیدین پرسیدن:خورد؟
یونجون با یه لبخند راضی گفت:آره.... همش رو خورد
پرستار:عالیه پس فعلا نیاز نیست بیاد بیمارستان
(ویو سوبین)
سوبین پشت در بود و داشت به حرف هاشون گوش میداد و وقتی فهمین یونجون نجاتش داده خوشحال شد... از طرفی فهمیده بود که یونجون اون رو دوست داره
لای در رو آروم باز کرد و دید یونجون جلوی دره و پشتش به اون هست و بقیه دارن پرستار رو بدرقه میکنن
یونجون برگشت سمتش و تا سوبین رو دید در رو باز تر کرد و بعد سوبین یونجون رو بغل کرد
سوبین:هیونگ.....مرسیی
یونجون دست هاشو دور کمر سوبین حلقه کرد
سوبین:هیونگ..... یه چیزی باید بگم
یونجون:چی؟
سوبین جلو رفت و لبشو گذاشت روی لب یونجون و گفت:دوستت دارم
- ۵.۹k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط