خواستم در دفترم عکسی کشم از صورتت

خواستم در دفترم عکسی کشم از صورتت
دیدم از بس ناز داری دل ز دفتر می بری
خواستم شعری بگویم عین چشم ناز تو
دیدم از مردم ، نگفته دین و باور می بری
خواستم جامی بنوشم، مست چشمانت شوم
لیک ترسیدم؛ به مستی،دل تو بهتر می بری
خواستم تا ، گرم آغوش تو ، گرمایم دهد
دیدم ازبس داغتم، از کوره ام در می بری
خواستم جان را ، فدای مهربانی ات کنم
دیدم این نا قابل ست ؛ بی جامِ دیگر می بری
خواستم پا،پس کشم از بسکه میخواهم تو را
دیدمت در عشق پایی ؛ تا به آخر می بری
دیدگاه ها (۱۰)

تهدید به رفتن که می کردمتلخ میشد و می گفت :" - عزرائیلم را ف...

دلا کم رو سوی کاری که هردم درد سر داردکه هر کس در هوس گردد م...

از شهر پُر آرامش من دور شدی عشقبااینهمه احساس چرا کور شدی عش...

شبی در کنج عزلت در سکوتی تلخ می‌میرم!دگر خاموشم و هرگز سراغت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط