پارت نوزدهم غریبه آشنا
#پارت_نوزدهم #غریبه_آشنا
ئونسو:
بکهیون خیلی مهربونه...خیلی دوسش دارم...همش میبره منو بیرون تا دوباره همه جا رو ببینم و یاد بگیرم و یادم بیاد...حدود یک هفته ای میشه دیگه اومدم خونه خودم...مامان و بابامم آدمای خوبین...اما اصلن خونه نیستن زیاد پیشم نمیمونن...منم همش تو خونه میگردم جای وسایل رو یاد بگیرم...هوا خیلی خوبه به زمستون چیزی نمونده بکهیون گفت وقتی اولین برف زمستون اومد میاد میبرتم بیرون تا اولین برف زمستون امسال رو باهم باشیم...منتطرشم تا امروز بعد از تمرین بیاد دنبالم...خسته میشه بعد از تمرین ولی میاد پیشم...هوفففف...ساعت چنده؟؟عههه ساعتپنجه هنوز ساعت 7 تمرین تموم میشه...حوصلم سر رفته هنوز چند ساعت دیگه مونده...خب آمممم چیکار کنم...تلویزیون ببینم...نه نه نمیخوام...آهنگ گوش بدم....نهههه اونم نمیخوام...پس چیکار کنم...چشمم خورد از پنجره به حیاط پشتی خونمون....آخخ جونن همینه میرم اونجا...سریع گرمکنمو پوشیدم و رفتم تو حیاط...باد یکم سرده...با دستام خودمو بغل کردم و نشستم رو نیمکت گوشه حیاط...به درختا نگاه کردم به باغچه به گل ها...چه گل های قشنگی... بلند شدم برم سمتشون که یهو یه چیزی تو ذهنم نقش بست یه چیز خیلی مبهم داشت یادم میومد...صداهایی تو گوشم میپیچید،صداها بچگونه بود...یه پسر بچه یه دختر بچه...
-ئونسو ئونسووو بیا اینجا رو ببین
+وای چی شده
-بدو ببا بدو بیا ببین بوته گله که کاشتیم شکوفه کرده
+هععع لاست میگی ببینم ببینم
وای اینا چیه....درست یادم نمیاد...اون دختر...اون دختر منم...
نشستم کنار باغچه
-ئونسووو ببین چه خوشگله نگا چه گلبرگاش نرمه عین موهای تو
+عههه واقعنی میگی ملسیییی...
-برم آب بیارم بهش آب بدیم...
+باجه
پسره کیه...قیافش درست یادم نمیاد...خیلی دوسش داشتم انگار قلبم محبتشو حس میکنه
+پس چلا نمویاییییی بیا دیگه
-سنگینه خب
+بزال بیام کمکت تُنم
کاری از نویسنده گروه:
@forough_wolf
@exo-l...forever #exo_my_planet #Gharibeh_ashena
ئونسو:
بکهیون خیلی مهربونه...خیلی دوسش دارم...همش میبره منو بیرون تا دوباره همه جا رو ببینم و یاد بگیرم و یادم بیاد...حدود یک هفته ای میشه دیگه اومدم خونه خودم...مامان و بابامم آدمای خوبین...اما اصلن خونه نیستن زیاد پیشم نمیمونن...منم همش تو خونه میگردم جای وسایل رو یاد بگیرم...هوا خیلی خوبه به زمستون چیزی نمونده بکهیون گفت وقتی اولین برف زمستون اومد میاد میبرتم بیرون تا اولین برف زمستون امسال رو باهم باشیم...منتطرشم تا امروز بعد از تمرین بیاد دنبالم...خسته میشه بعد از تمرین ولی میاد پیشم...هوفففف...ساعت چنده؟؟عههه ساعتپنجه هنوز ساعت 7 تمرین تموم میشه...حوصلم سر رفته هنوز چند ساعت دیگه مونده...خب آمممم چیکار کنم...تلویزیون ببینم...نه نه نمیخوام...آهنگ گوش بدم....نهههه اونم نمیخوام...پس چیکار کنم...چشمم خورد از پنجره به حیاط پشتی خونمون....آخخ جونن همینه میرم اونجا...سریع گرمکنمو پوشیدم و رفتم تو حیاط...باد یکم سرده...با دستام خودمو بغل کردم و نشستم رو نیمکت گوشه حیاط...به درختا نگاه کردم به باغچه به گل ها...چه گل های قشنگی... بلند شدم برم سمتشون که یهو یه چیزی تو ذهنم نقش بست یه چیز خیلی مبهم داشت یادم میومد...صداهایی تو گوشم میپیچید،صداها بچگونه بود...یه پسر بچه یه دختر بچه...
-ئونسو ئونسووو بیا اینجا رو ببین
+وای چی شده
-بدو ببا بدو بیا ببین بوته گله که کاشتیم شکوفه کرده
+هععع لاست میگی ببینم ببینم
وای اینا چیه....درست یادم نمیاد...اون دختر...اون دختر منم...
نشستم کنار باغچه
-ئونسووو ببین چه خوشگله نگا چه گلبرگاش نرمه عین موهای تو
+عههه واقعنی میگی ملسیییی...
-برم آب بیارم بهش آب بدیم...
+باجه
پسره کیه...قیافش درست یادم نمیاد...خیلی دوسش داشتم انگار قلبم محبتشو حس میکنه
+پس چلا نمویاییییی بیا دیگه
-سنگینه خب
+بزال بیام کمکت تُنم
کاری از نویسنده گروه:
@forough_wolf
@exo-l...forever #exo_my_planet #Gharibeh_ashena
۱۲.۴k
۳۰ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.