دل تنگم دلتنگ برای یک ملاقات ساده

دل تنگـــــم. دلتنگ برای یک ملاقـات ساده...

برای آغوشــــی گرم و محکم...
بوســــه‌های پرالتهاب...
دست در دست قــــدم زدن‌هایِ بی‌انتها...
پچ‌پچ‌های در گوشـی...
دوره‌همی‌ها و خنـده‌های از ته دلش...
یکی دو فیلم در سالن سینــــما...
خیابــان‌گـردی و لذت خریــدش...
حتی دلتنگِ یک فلافل از کثیف‌ترین ساندویچی شهــــر...
دلتنگ تکیه‌ زدن بر شیشــــه‌ی اتوبوس و چُرت لحظه‌ای‌ِ وامانده‌اش...

من دلم تنــــگ است، برای روزهایی که هراسی نبود از لمـــس مشتـرک یک شیِ بی‌جان...
برای یکی دوجین آرامش بی‌وقفــــه...
برای بی‌دغدغــــه نشستن، روی نیمکــــتِ پارکی که قبل از ما، صدها و صد مهمان داشته...
دلتنگ برای روزمرگی‌های ســـاده‌امان...

کــــاش روزهای بــــد و بلاگرفته‌امان به سرعت بروند، و روزهای خــــوبِ نیامده، بیایند و بمانند و رفتن را از خاطــــر ببرند...

ما مدت هاست برای میزبانی از روزهای خوش، نقشـــه کشیده‌ایم.
و ای کاش در این ناامیــــدی و دلســــردی قدم رنجه کنند و پایان دهنــــد این انتظار را...

کاش رویِ خوشِ زندگی، رخی نشان دهد...
دیدگاه ها (۹)

ما حواسمان نبود !آدم هایی که با نشاط و قوی به نظر می رسند و ...

قصه از اونجایی شروع شد که وقتی قلبمون شکست لبامونو با سکوت ...

عادت کرده ایم به نان بیات خوردن . خیلی وقت است خودمان را قاط...

اگر هراس کبک هایی که در آستین برف پنهان شده بودند مرا امان م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط