هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت160
نزدیکش رفتم و گفتم
توکه غلطی نکردی؟
با چشمای گرد شده بهم نگاه کرد و گفت
_ منظورت چیه ؟
انگشتمو برای تهدید جلوی صورتش گرفتم و گفتم
بفهمم قرص خوردی تا حامله نشی خودم با همین دستای خودم میکشمت
من عاشق چشم و ابروی تو نیستم من و تو ازدواج کاملا مصلحتی کردیم به خاطر خانواده هامون به خاطر تموم شدن دعوا و خون ریزی و من نمیخوام فقط صبح تا شب تو جلوی روم باشی و نگات کنم
من می خوام بچه داشته باشم تا بتونم راحت تر این زندگی رو تحمل کنم
ترسید
از تهدید می ترسید که خودشو عقب کشید و گفت
_من هیچ چیزی نخوردم
پیراهنم از تنم جدا کردم و با بالاتنه برهنه روی تخت دراز کشیدم و گفتم
کاری نکن که مادرم رو بندازم به جونت
میدونی که مادر شوهرا هر چی هم که بشه هوای پسرشون دارن
اونم اگه اسم بچه وسط باشه
کاری نکن سرت هوو بیارم
به همه میگم این دختره بچش نمیشه و خان بدون نوه که نمیتونه بمونه!
عصبلنی از این حرف من محکم با مشت روی سینم کوبید و گفت
_ از این کار را نمی کنی
بهش پشت کردم گفتم
این دفعه رو نادیده میگیرم اما تحمل نمی کنم که بخوای دست روی من بلند کنی
هر چقدرم عصبی باشی باید احترام شوهر تو نگه داری
دیگه حوصله من نمیکشید باهاش جنگ و بحث راه بندازم قبل از اینکه خوابم گفتم
برای رفتن به شهر آماده شو یه چند وقتی اونجا میمونیم تا کارهای رفتنمون درست بشه
بعدش میریم از اینجا و دور میشیم
نفس های تند میکشید
می دونستم الان عصبیه و من بیخیال عصبانیت اون فقط چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم
بدون اینکه به چیزی فکر کنم یا صورت ماهرو جلوی چشمام جون بگیره
اون دختر بچه باید از ذهنم بیرون میرفت تا به آرامش برسه
تامنم بتونم زندگی کنم
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
#پارت160
نزدیکش رفتم و گفتم
توکه غلطی نکردی؟
با چشمای گرد شده بهم نگاه کرد و گفت
_ منظورت چیه ؟
انگشتمو برای تهدید جلوی صورتش گرفتم و گفتم
بفهمم قرص خوردی تا حامله نشی خودم با همین دستای خودم میکشمت
من عاشق چشم و ابروی تو نیستم من و تو ازدواج کاملا مصلحتی کردیم به خاطر خانواده هامون به خاطر تموم شدن دعوا و خون ریزی و من نمیخوام فقط صبح تا شب تو جلوی روم باشی و نگات کنم
من می خوام بچه داشته باشم تا بتونم راحت تر این زندگی رو تحمل کنم
ترسید
از تهدید می ترسید که خودشو عقب کشید و گفت
_من هیچ چیزی نخوردم
پیراهنم از تنم جدا کردم و با بالاتنه برهنه روی تخت دراز کشیدم و گفتم
کاری نکن که مادرم رو بندازم به جونت
میدونی که مادر شوهرا هر چی هم که بشه هوای پسرشون دارن
اونم اگه اسم بچه وسط باشه
کاری نکن سرت هوو بیارم
به همه میگم این دختره بچش نمیشه و خان بدون نوه که نمیتونه بمونه!
عصبلنی از این حرف من محکم با مشت روی سینم کوبید و گفت
_ از این کار را نمی کنی
بهش پشت کردم گفتم
این دفعه رو نادیده میگیرم اما تحمل نمی کنم که بخوای دست روی من بلند کنی
هر چقدرم عصبی باشی باید احترام شوهر تو نگه داری
دیگه حوصله من نمیکشید باهاش جنگ و بحث راه بندازم قبل از اینکه خوابم گفتم
برای رفتن به شهر آماده شو یه چند وقتی اونجا میمونیم تا کارهای رفتنمون درست بشه
بعدش میریم از اینجا و دور میشیم
نفس های تند میکشید
می دونستم الان عصبیه و من بیخیال عصبانیت اون فقط چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم
بدون اینکه به چیزی فکر کنم یا صورت ماهرو جلوی چشمام جون بگیره
اون دختر بچه باید از ذهنم بیرون میرفت تا به آرامش برسه
تامنم بتونم زندگی کنم
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
۱۱.۵k
۰۸ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.