هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت161
با صدای پرنده هایی که به شیشه اتاق میزدن چشم باز کردم روی تخت غلت زدم
با دیدن جای خالیه مهتاب روی تخت نشستم دستی به صورتم کشیدم حتما رفته بود پایین
غرق خواب بودم و هنوز خودم رو پیدا نکرده بودم که ضربه ی آرومی به در اتاق خورد و مادرم وارد شد
با دیدنش کمی جابجا شدم گفتم دوباره خیر باشه چه خبره ؟
لبخندی زد و پرده های اتاق خواب جمع کرد و گفت
_ این پرده رو بکش یه کم نور بیاد تو این اتاق خفه میشین
حوله مو روی شونه ام انداختم گفتم
اینار کار عروسته نه من
دارم میرم حمام کاری باهام داشتی؟
کنارم روی تخت نشست و گفت
_ پدر با دوستای شهریی با شریکش دارت میرن بیرون باهاشون برو
میگه باید همراهش باشی
از جام بلند شدم و گفتم
خوب میدونی که اهل این حرفا نیستم
اروم روی صورتش زد و گفت
_ خان بالا و پسرش میان
توام تنها پسر پدرتی باید کنارش باشی
دارن میرن شکار و خوشگذرونی آبروداری کن پسرم به خاطر پدرت خواهش می کنم همراهش برو نذار سرافکنده بشه
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
#پارت161
با صدای پرنده هایی که به شیشه اتاق میزدن چشم باز کردم روی تخت غلت زدم
با دیدن جای خالیه مهتاب روی تخت نشستم دستی به صورتم کشیدم حتما رفته بود پایین
غرق خواب بودم و هنوز خودم رو پیدا نکرده بودم که ضربه ی آرومی به در اتاق خورد و مادرم وارد شد
با دیدنش کمی جابجا شدم گفتم دوباره خیر باشه چه خبره ؟
لبخندی زد و پرده های اتاق خواب جمع کرد و گفت
_ این پرده رو بکش یه کم نور بیاد تو این اتاق خفه میشین
حوله مو روی شونه ام انداختم گفتم
اینار کار عروسته نه من
دارم میرم حمام کاری باهام داشتی؟
کنارم روی تخت نشست و گفت
_ پدر با دوستای شهریی با شریکش دارت میرن بیرون باهاشون برو
میگه باید همراهش باشی
از جام بلند شدم و گفتم
خوب میدونی که اهل این حرفا نیستم
اروم روی صورتش زد و گفت
_ خان بالا و پسرش میان
توام تنها پسر پدرتی باید کنارش باشی
دارن میرن شکار و خوشگذرونی آبروداری کن پسرم به خاطر پدرت خواهش می کنم همراهش برو نذار سرافکنده بشه
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
۱۳.۶k
۱۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.